مابین مرگ و زندگی،با آزادی درماه محرم
صبح لباسهای شخصی ام را در یکی از مخوف ترین و با امنیت ترین زندانهای جهان در کشور امارات متحده عربی آوردند.به حمام و دستشویی بردند.تا لباسهای مخصوص زندان را کنار بگذارم.تا نزدیک ظهر در انتظار بودم.هنوز نمی دانستم چه خبری هست.احتمال می دادم 50 درصدیا برای اعدام ویا برای انداختن از روی پل می برند.چون زمزمه اش بود.40 درصدیا اینکه برای زندان عمومی می برند.10درصدیا هم دارم آزاد می شوم.این افکارمرا می رنجاند.تا همچنان در یک عالم ویژه با خدای خود باشم.
بعداز انجام مراحل اداری سوار ماشین مخصوص حمل زندانی کردند. دست بند زدند.چشم بند هم زدند.داخلش خیلی تاریک بود.بعداز 20 دقیقه حدودا ماشین در جایی توقف کرد.این بیست دقیقه برایم خیلی سخت گذشت.هنوز نمی دانستم.کجا می برند.از ماشین پیاده کردند.چشم بندرا باز کردند.احساس کردم.نظریه سومم دارد شکل می گیرد.
با وضعیت جسمی بدی حرکت می کردم.فرصت ندادند.تا کفشهایم را بپوشم.با دمپایی زندانی که لای انگشتی چینی بود.در حرکت بودم.فرودگاه ابوظبی بود.با آن وضعیت مسافرهای شیک که در تردد بودند.با یک نگاه ویژه مرا بر انداز می کردند.
سومین نفر بعداز یک خانواده بودم.که مردش سوار ویلچر بود.ردیف 21 آخر هواپیمانشستم .هنوز شک داشتم.از مسافر جلویی پرسیدم.فارسی بلدید.دیدم.جواب نداد.به انگلیسی گفتم.با تاکید گفت.آره فارسی بلدم.پرسیدم.تهران می رویم.گفت آره به طرف تهران پرواز می کند.خیالم تخت شد.چرا که هنوز نگران بودم.مبادا به طرف سوریه برود.چون در حین... گفته بودند.به سوریه می فرستیم.و...
شب سه شنبه 21/8/92 غروب به تهران رسیدم.اولش فکر می کردم.13 آبان است.اما فهمیدم.در شمارش اشتباه کره ام.
این خاطره در آینده کامل تر خواهد شد
این عکس بر گرفته از خبر تلویزیونهای ترکیه توسط خبرنگار آنادلی آژانسی هست.که در 16 روزنامه ترکیه هم چاپ شده بود.اولین سفرخارج ازایران و سومین کشوری بود.که پایتخت آن را نخ پیچی می کردم.بیشتر سفرهایم بعداز تعطیلات مدرسه در فصل تابستان صورت می گیرد