40 روز من در ایران یک زن محجبه بودم. ماری سایکل توریست فرانس

40 روز من در ایران یک زن محجبه بودم. ماری سایکل توریست فرانسوی

ماری باتفاق شوهرش در مهرماه 2012 میلادی و 1391 از طرف مرز بازرگان با دوچرخه واردایران شدند.مهربانی و مهمان نوازی مردم ایران برایشان غیر منتظره بود.در رکابزنی ترکیه بعداز بایبورت نزدیک دامنه های کپ داغی ترکیه با آنها آشنا شدم.من چند هفته جلوتر از آنها به ایران رسیدم.تا در یک روز غیر منتظره ،آنها در میانه مهمان ما شدند.

بعداز آنها کیوین سایکل توریست ایرلندی در میانه مهمان ما بودند.همراهی آنها در سفر به دبی با کشتی ،باعث شد در آخرین لحظه خروج از ایران یک پیام تشکر احساسی بفرستند.که بابت آن پیام چند روز غمگین بودم.

در خاطراتش به 40 روز محجبه بودن در ایران افتخار می کرد.تا من هم ترغیب بشوم این مطلب را تهیه کنم.

ادامه نوشته

با تیم ،سایکل توریست انگلیسی به طرف شارجه

از او در خاطراتم یاد کرده بودم.اما آدرسی که از او داشتم.در دستم نبود.با او در کشتی به طرف شارجه امارات آشنا شدم.سایکل توریست انگلیسی بود.از مهربانی مردم ایران زیاد تعریف می کرد.قرار بود.بعداز امارات از طریق هندوستان دور دنیا را رکاب بزند.

اتفاقی اورا پیدا کردم.و این عکس را از او گرفتم.برایش آرزوی موفقیت دارم

ادامه نوشته

کشک هم بازار دارد

یکی از دوستان جدیدم هست.صبحانه در کنار تاکسی تلفنی مهمانشان بودم.نمایندگی خرید کشکهای میانه را در سرچشمه دارد.انواع و اقسام کشکها را می توان در مغازه اش پیدا کرد.با دیدن دنیای کشک در میانه جا خوردم.اما کار خوبی است.این کشکها برای تحویل به کارخانه ها ،خریداری می شود.

 

ادامه نوشته

دررکورد دوچرخه سواری روی آب،شما هم سهیم شوید

در مردادماه 93 نیمه اول این ماه بعداز اتمام ماه مبارک رمضان قصد دارم بادوچرخه سدآیدوغموش را با دوچرخه آبی رکورد بزنم.اگر شرایط فراهم شد.احتمالا یک هفته شبانه روز با دوچرخه روی آب خواهم بود.تمام شرایط را پیش بینی کرده وآماده این حرکت هستم.

برای ایده جدید از بطرهای های آب معدنی یک و نیم لیتری استفاده خواهم کرد.یدکی همراه دوچرخه خواهد بود.که شبها روی آن استراحت خواهم کرد.لذا از تمام هم وطنان بخصوص همشهری های میانه ای خواهشمند هستم در این راه بزرگ به ما بپیوندند.و با نوشتن نام خود روی بطری خالی آب معدنی و اهداء آن در این کار بزرگ سهیم شوند.حتما در انجام این رکورد و مقدمه چینی آن خاطراتم را خواهم نوشت.و در این خاطرات نام تمام عزیزان را ثبت خواهم کرد.

تعداد بطری یک و نیم لیتری:320 عدد بال عقب و جلو دوچرخه و 456 عدد زیر یدک محل استراحت

محل اهداء بطری خالی آب معدنی یک ونیم لیتری:

میانه:روبروی کلینک نصر،چاپ پارسا،آقای مرادی

تلفن:  2220737 0423

 

 

 

ادامه نوشته

سباستین سایکل توریست آلمانی ، ببخشید

روز چهارشنبه قرار بود.برای آوردن مسافر به خروجی اتوبان در مسیر میانه به زنجان ، بروم. دیر شده بود.تا با سرعت خودم را به این خروجی برسانم.در راه بین روستای کلوچه خالص و سرچم یک سایکل توریست را دیدم.نتوانستم توقف کنم.هوا خیلی گرم بود و باد مخالف هم به طرف میانه می وزید.بنابراین ،کار این دوچرخه سوار خیلی سخت بود.در راه همه اش به فکر مصیبتها و عذابهای این دوچرخه سوار بودم.بعداز سوار کردن مسافرها که دو نفر همشهری بودند و از جنوب می آمدند.گویا گرمای مهر و محبت جنوبی ها را با خود داشتند.

درحین برگشت سه راهی کاغذکنان ،از آنها اجازه گرفتم.تا از بوفه هتل مقداری وسایل برای دوچرخه سواربخرم.آنها هم با تایید نوشیدنی های سرد،توقفم را راحت کردند.اما موقع حساب کردن وسایل اجازه ندادند.حساب کنم.به آنها گفتم.من این وسایل را برای دیگری می خرم.بازهم نگذاشتند حساب کنم.آهسته به طرف میانه در حرکت بودیم.دو طرف جاده را بر انداز می کردیم.تا مبادا از دیدمان بیفتد.تا اینکه بعداز خروجی سرچم اورا دیدیم.انصافا هوا خیلی گرم بود.امکان نداشت.در این مسیر از نوشیدنی های سرد استفاده کند.خیلی ناراحت بودم.اگر مسافر نداشتم.حتما به او خیلی کمک می کردم.

توقف کردم.و از اینکه ایران را برای رکاب زدن انتخاب کرده بود.تشکر کردم و خوش آمدگویی گفتم.در مورد مهربانیهای مردم ایران و دوستان صحبت کردم.او دوست خوبمان ، آقای اکبر نقدی را در مرند ملاقات کرده بود.در مورد حمایت دوستان در شهرهای دیگر هم صحبت کردم.و از اینکه مارا جهت میزبانی در میانه خبر نکرده بود.گلایه کردم.این ملاقات خیلی فانتزی و با عجله بود.چرا که بعداز آن خیلی ناراحت شدم.که خوب مهمان نوازی نکردیم.

تا اینکه شب این پیام آمد.تا بر ناراحتی ام بیشتر افزوده شود.

dear hosein,thank you for the unexpected meeting and the fantastic drinks.it was the best possible gift in that moment.sebastian

من هم جواب دادم.تا تا صبح بابت این کوتاهی در مهربانی بیشتر خوابم نبرد.چرا که باد مخالف و هوای گرم اورا تا زنجان آزار می داد.

شماره تلفن این دوست محفوظ است.دوستانی که در مسیر دوست دارند.کمک کنند.مادر خدمت هستیم.09148940828

 

 

ادامه نوشته

داش مشدی های سرچشمه

سرچشمه یکی از محله های قدیمی شهر میانه هست.تا چند سال پیش شاهراه روستاهای جنوب میانه بود.بدلیل نزدیکی به بازار قدیم و امام زاده میانه تردد هم شهریان در این محله همیشه زبانزد بوده است.کلا چهره پر نشاط و شادابی دارد.

 

ادامه نوشته

نفس دیگر در جای خلوت

مدتی بود.خیلی قاطی کرده بودم.فشارها و استرس شکنجه های اماراتی ها هنوز عذابم می داد.من که خیلی اجتماعی بودم.حس می کردم.آخرین نفس هایم در زندگی هفت ساله در آذربایجان رقم می خورد.هرچند افتان و شکسته دنبال برنامه جدیدم هستم.اما باید دنبال راه گریز می گشتم.از نظر مالی هم زیر فشار بودم.برای برنامه جدیدم باید کمی به فکرهزینه هم می بودم.

لذا تصمیم گرفتم.در یکی از آژانس های میانه اوقات فراغت را پر کنم.خدا لطف کرد.در جمع دوستانی قرار گرفتم که از لحظه ورودم تلاش داشتند.خصلتهای زیبای انسانی را زنده کنند.عمو طهماسب و عمو مهدی و بقیه دوستان سنگ تمام گذاشتند.جای خوبی را انتخاب کرده بودم.

درست از 21 خردادماه وارد آزانس تاکسی تلفنی سهند در سرچشمه میانه شدم.تا در این مسیر هم به تجربیات خود اضافه کنم.و خوشحال چنین جمعی با مسافران مهربانش باشم.

 

ادامه نوشته

ساختن فیلم مستند78 روز در مخوف ترین زندانهای جهان

از بچه گی خیلی به فیلم هایی که در موضوع زندان بودند.علاقه داشتم.وارد شدن به این موضوع یک حلاوت خاصی دارد.نا خودآگاه قسمت شد.زندانی یکی از قصه های این فیلم ها باشم.تا خودم را با نقش های این فیلم ها درگیر کنم.یکی از دوستان ،کارگران فیلم های سینمایی، یک خبر جدیدی را به من داد.او داستان ها و وبلاکم را دیده بود.خیلی علاقه داشت.از نزدیک مرا ببیند.قرار شد در سفر تهران خدمت این هم وطن برسم.روی خاطراتم با دوستانش کار می کند.تا اگر شرایط جور شد.از آن یک فیلم بسازد.اگر چنین کاری صورت بگیرد.خستگی این هفت سال سکونت در آذربایجان و عذابها و درد و رنج های رکوردها و سفرهایم،از تنم بدرخواهند شد.

 

 

 

ادامه نوشته

پیچ های آچاچی و پل شکسته پلدختر، با همه سرسبزی ها و چشمه هایش هرگز وصیت او را هنگام حریق نشنید.

«جامعه شناسی ریاکاری» و حکایت جان دادن سه قهرمان قدیمی

 

 

نویسنده: ابراهیم افشار

1ـ نه سن و سالم به دوران میرمهدی خان رسید که وقتی سوار دوچرخه بود و داشت در خیابان جمهوری طهران با رویای صادقه آکروبات باز کردن همه جوانان هفتاد ساله پیش ایران، پا میزد، یک تاکسی خردجل او را از پشت زیر گرفت و پایش را شکست و همان پاشکستگی چهل روز پدر ورزش های نوین ایران را در بستر انداخت و پشت بندش عزرائیل یقه اش را گرفت که برود.
نه سن و سالم به تشکچه ای پشمی قد داد که روزهای پایانی عمر میرمهدی خان ورزنده، نک ونال های او را نه از بابت درد که از باب نگرانی از عدم توسعه ژیمنازیوم و شناگری و ورزندگی و وارستگی جوان های برازنده ایرانی تحمل کرد و آخ نگفت. پدربزرگی که اکنون باید مجسمه هایش وطن را زینت می داد بی آن که به اندازه نفس ها و قدم ها و خوشفکری ها و شماتت شنیدن هایش در راه مدرنیزه کردن ورزش ایران قدر ببیند، روی همان تشکچه جان داد و ورزش بی پدر ما البته مادران جدیدی پیدا کرد که دیگر برای گسترش ورزش، به عینه توی خیابان جمهوری، از ترس شوفرها و حمال های بی ملاحظه، رکاب نمی زدند.
مرگ میر مهدی خان البته تراژیک نبود. حداقل به اندازه داغ علیرضا سوگناله نداشت که شصت سال بعد از تمام شدن پدر بزرگ، وقتی توی اتوبوس مسافربری سوخت جز دندان هایش او را نشانه ای نماند. پیچ های آچاچی و پل شکسته پلدختر، با همه سرسبزی ها و چشمه هایش هرگز وصیت او را هنگام حریق نشنید. خطاب به نوزاد و نوعروسش نشنید که چه گفت. درختان هلو، سوختن کامل رعنای «دروازه ها و کتابخانه ها» را دیدند اما نیفتادند از شاخه های سبز، باشرم! دیگر کسی احوال نگریستن و لالایی گفتن به نوزادی را نداشت که بابایی اش وقتی در اتوبوس لکنته می سوخت آخرین تصاویر ذهنی اش را از لپ های کودکش، گل سر عروس نگون بختش، کتاب های قطور پزشکی اش، تورهای عروسانه دروازه های فوتبال و عطر تنباکوی قلیان ستارخان، در جاده تهران- تبریز جا گذاشت. فوتبال صدساله ایران اگر فقط دو دروازه بان تحصیلکرده و روشنفکر داشت لابد یکی اش هم او بود. از فرط فاجعه اما ذهن آدمی می ترسید مجسم کند حتی شکل حادثه را در ذهن بی حصارش. که نکردیم. که نگرستیم. که حتی تحلیل اش هم نکردیم از ترس تجسم واقعه.
این چه عقوبتی بود. برای آن نگهبان نازنین قفس های توری. تحلیل این عقوبت از تجسم حریق گوشت و پوست دروازه بان هم دشوارتر بود؛ تحلیل این نکته که اخلاقگراترین و شرمگین ترین و نجیب ترین گلر تاریخ ایران چگونه با چنین سرنوشتی مواجه شد و چرا.
چرا وقتی عروس و نوزادش را به فرودگاه برد و با هزار مصیبت فقط دو تا بلیت پیدا کرد، آن ها را توی طیاره گذاشت و خود با اتوبوس فکستنی عازم زادگاهش شد. حتی اصرارهای گلین خانوم هم که می گفت ما هم با اتوبوس بیاییم تا جاده و شب پیش تو باشیم اثر نکرد. این چه عقوبتی بود که وقتی اتوبوس آتش گرفت، توان رهایی پیدا نکرد. حتی در آن هنگامه هم به فکر نجات کودکان و پیرانی بود که در قفس وحشی آتش گرفتار بودند. طبیب را سوگندنامه، همچون موی سبیل است. عظمت تراژدی به حدی بود که آدمی را همیشه دور می کرد از دیدار و مصاحبت با عروس سوگوار، یا تماشای یتیمی که حالا دیگر بزرگ شده و به مدرسه می رود. داستان آتش به حدی سوگوارانه بود که حتی کمر پدر را که بی غم ترین داور جهان بود شکست؛ همان که وقتی بازی های پرسپولیس را در دهه های پنجاه و شصت قضاوت می کرد و گاهی که به رسم معمول، نوددقیقه از نودهزار تماشاچی فحش می شنید توی رختکن به کمک هایش می گفت خدا را شکر امروز هم داوری مان بی مشکل تمام شد و هیچ عکس العملی از تماشاچی ها ندیدیم! همان مرد بی خیال مشکی پوش صورت بوکسوری، که همه گمان می کردند دنیا توان از پاانداختن او را ندارد، وقتی شنید رعنای معصومش در حریق وحشی جاده، گرفتار شده و فقط پودری از اندام بلندبالایش به جا مانده، صدای استخوان های کمرش را شنید که تق تق می پوکید. تحمل این آتش، آنگاه به دشواری درک حادثه وصل می شد که می فهمیدی توی فوتبال معاصر، هیچ گلری به پاکی و آقایی اش نمی رسید. پزشک جوان را سوختن، شاید پاک تر کرد. شاید به سیاوش افسانه ها گره خورد. آتش با همه تندخویی ها و درندگی هایش باید پاک تر از آب های جهان باشد. آتش، مادر آب است. آتش علیرضا را نه تنها از دل دوستان و دوستدارانش، بلکه از حافظه این فوتبال حزین و غم پرور هم پاک کرد. اشک های موقتی تمام شد. مثل همیشه. مثل همه شب هفت های همه حادثه های جهان. نمی دانم توی تابوتش چند مشت خاکستر ریختند. نمی دانم دستکش هایش را در کدام گنجه پوسید، اما می دانم هیچکس را توان تحلیل چنین عقوبتی برای چنان گل پسری نبود. گاهی افلاطونیان هم درک کار فلک می گریزند، آن جا که عقل، خود را پنهان می کند از تحلیل واقعه. شاید به همین خاطر است که مادربزرگ ها نعمت «مرگ زیبا» را از همه نعمات هستی، خوشگل تر می دانند. بالأخره هر مادربزرگی، برای خودش افلاطونی است مگر این که «نئوفمینیست» باشد. در آن صورت افلاطون مؤنث تبدیل می شود به معجونی از کفاشیان و باباطاهر و مادام کوری!
2- اگر حسرت میرمهدی خان از یادها گریخت و اگر صحنه سوختن علیرضا نیک مهر تبدیل به تراژیک ترین صحنه تاریخ فوتبال ایران شد، می توان گفت مرگ کاپیتان دهه هفتاد، با همه سوگ پروری هایش، مرگی رهابخش بود. آدمی که نجات بخش همه دردمندان سرراهی بود، گریخته از دیو و دد و یار و دیار، ماه های پایانی زندگی اش را تنها به نازبالشتی تکیه کرد که بغل شومینه بود. مرگ اگر همه را سوگوار می کند او را نجات داد. اویی که دیگر پناهگاهی جز همان نازبالشت و چشم های غمگین بانوی پرتحملش نداشت، وقتی با رنوی فکستنی اش تصادف کرد و همه را به سیاه پوش مهمان کرد خود از همه اندوه های این فوتبال نامرد پرور گریخت.
از روزی که مرگش، همه فروردین های جهان را خراب کرد، یک تصویر ابدی در دوربین مهدی مانده است: در اتاقک له شده رنو، چند تار موی کاپیتان با تکه ای از پوست سرش به آهن سرد چسبیده است؛ این همه آن تراژدی است. مردی که از فرط مهربانی، به دوست و دشمن و مرد و نامرد، به همه نیکوکاران و بدکاران، توان نه گفتن نداشت. تنهایی و تنگدستی روزهای پایانی را وقتی به مرگ پیوند زد، آن همه تمساح ریاکار در مرگش خود را کشتند. همان تمساحانی که اگر در آن روزهای بی کسی، به دادش می رسیدند، شاید اصلاً کاپیتان به پیشواز مرگ نمی رفت.
دیگر از کاپیتان، نه شوت های به یادم مانده، نه آن همه مهربانی بی مرز که نثار همه جور آدم می کرد. آدم برای او آدم بود، حالا هرکس که می خواهد باشد. از او فقط دوچیز مانده، یکی تصویر همان چند تار موی فرفری که با تکه ای از پوست سرش به سقف رنو چسبیده بود و نمی دانم در دوربین مهدی، روانه کدام تاریکخانه شد و دیگری چشم های شبق غمگین اش که پناهجوی بی پناهی بود. در همان یک ماه آخر که چندبار در خیابان شریعتی دیدمش، برای یک مصاحبه بیچاره کننده دل دل می کرد. یک روز می گفت هستم. می خواهم همه این نامردها را که آلاخون والاخونم کرده اند رسوا کنم. فردایش که قرار می گذاشتیم می گفت عمو ولش کن، آخر چه تأثیری دارد این حرف ها و افشاگری ها. جز این که حریم ها از بین برود و جز این که باز دلی بشکنم که دل شکستگی خودم، ما را بس. ماه های آخر چنین گذشت. در سوگواری و بی کسی تمام. گریخته از همه کس و گریزانده شده از خویش.
همان که خنده هایش، رفیق بازی هایش، بساط هایش، سخاوتمندی های وحشتناکش درباره غریبه ها، می توانست از او یک غلامرضا تختی کوچک بسازد، وقتی طشت اش از بام افتاد، دیگر کسی را نداشت. هرکس می گوید در روزهای آخر عمر کاپیتان به او کمک کرده، غلط کرده به گمانم. مزخرف گفته. تنها پناه او یک نازبالشت بود و یک بانوی پرتحمل. من از دیوارهای پردود چیزی نمی گویم. او نیازمند بود. نیازمند به معنای واقعی کلام. نیازش همین بود که حق اش را بدهند. حتی تیم جنوبی هم که در آن وانفسای بی پولی حق اش را خورد، به گمانم بعد از مرگش، مراسم راه انداخت. سر همین چیزهاست که می گویم گاهی مرگ واقعاً لعبت است. نجات بخش است. مرد خرد شده ای که تا دیروز همه درهایش را در دلش می ریخت و طرد می شد، وقتی رادیو خبر مرگش را داد، نبود که محشر را ببیند. حتماً می دانید که تشییع جنازه اش، رکورد عزاداران را شکست. حتماً می دانید که بعد از مرگش چه کردند. این جماعت ریاکار مرده پرست، به یک باره چنان رو عوض کرد که طرد شده دیروز را قدیس کرد. این خصیصه همه جوامع ریاکار است. اشک هایش به خاطر فقدان چهره درگذشته نیست. اعلام برائت است از خویشتن. از این که من دیروز کجا بودم. من دیروز چرا غفلت کردم. او که در همان روزهای نداری آخرین ماه های عمر هم، از بخشش پیراهن اش به رفیق و نارفیق، ابا نمی کرد، واقعاً باید می بود و تشییع جنازه اش را می دید و بعدش می مرد! خیلی جالب است؛ او اگر تشییع جنازه خودش را می دید، دیگر راحت می مرد. کاش آن گاز رنگ ورورفته سال های پایانی عمرش که تنها رفیقش بود زبان باز می کرد و می گفت در چه قفسی گرفتار بود.
بخشندگی، همیشه غیرت می آورد. سخاوت هر یلی از غیرت اوست. حالا بگذر از ایثارهای بی مرز او که برایش فرق نمی کرد به چه کسی می بخشد. تفاوت نمی کرد چشم های آدم مقابل. او غرور آدمیزاد را معیارش می کرد. دیگر راست و دروغ بودن غرور طرف مقابل مهم نبود. مهم نیاز بود. نیاز چشم های هر کس که جلویش را می گرفت.
چه کسی حاضر می شود برای گنده لات مهمان در شهرش که با 5 کیلو تریاک دستگیر شده، غذا و بساط ببرد. از آبرویش بگذرد که برایش مردی دهان باز کرده و دهان مرد بی نجاست است.
3- به گمانم بعضی قهرمانان دیروز ما را خجالتی بودن و بی گارد زندگی کردنشان به کشتن داد. نه گفتن بلد نبودند. اگر فلان هم یتیمی در فلان سفر به کشور عربی، که مواد مخدر مطلقاً ممنوع است و اعدام دارد حشیش هوس کرده، کاری ندارد به پسر سفیر در مهمانی عظیم سفارت بگویی که راستش هوس علف کرده ام! حالا او که نمی داند کاپیتان، علف را برای که می خواهد. از فرط عشقش به مردانگی کاپیتان می رود و به هر مصیبتی است پیدا می کند. که کرد هم. کاپیتان، نه گفتن بلد نبود. حتی وقتی آن 14 نفر یاغی، علیه دهداری، طومار امضا کردند. معلم خدابیامرز، از دیدن هیچ کدام از اسم ها تعجب نکرد الا از تماشای نام همان موفرفری شرمگین که در رودربایستی اخلاقی با هم یتیمی هایش قرار گرفته بود. طفلکی می گفت بابا من دوست ندارم اسمم در لیست تحریمی ها باشد. رویم نشد نه بگویم. همیشه می گفت مانده بودم در امپاس. نه دلم می خواست علیه مربی طومار امضا کنم نه رویم می شد به بچه ها نه بگویم و در مرام کم بیاورم. او مشکلی با دهداری نداشت. مشکل او دل لامصب اش بود که نه گفتن بلد نبود. چارچوب نداشت. رها بود. وحشی بود. این درد همه قهرمانان «مردمدار» ماست که وقتی در روزهای بعد از اتمام عمر قهرمانی، در تنگدستی به سر می برند، توان مواجهه با جمعی را که همیشه نان خور و پای پاتوق و پیاله دار و سفره نشین اش بوده اند، ندارند. برای گشاده دستی های آن غلامرضا و این کاپیتان، هیچ چیز وحشتناک تر از این نبود که در کافه ای یا رستورانی بنشینند و کسی دیگر پول میز را حساب کند. هیچ چیز، خرد کننده تر از این نبود که کسی از آن ها پول دستی بخواهد و نداشته باشند. حالا در این شرایط، آدمی که عمری به دیگران نان داده و حال و حول بخشیده، چگونه می تواند پول دستی بگیرد. از که بگیرد. با کدام چشم بی غرور بگیرد.
4- روزهای پایانی عمر کاپیتان، روزهای تنگدستی و سرخوردگی بود. روزهای چه کنم چه کنم. روزهای دودلی. روزهایی که مرامش اجازه نداد سفره سینه اش را بگشاید و بگوید که چه نامردی هایی می بیند. آن جماعت عزادار، گریه هایشان حلال، اما آن تمساحانی که کایپتان را در آن روزهای زهرماری، طرد کردند و پشت سرش صفحه گذاشتند، چگونه توانستند سیاه بپوشند و بر سر خویش بکوبند. «جامعه شناسی ریاکاری»، باید از مرگ کاپیتان تئوری ها بسازد. مرگ، زیباترین تحفه ای بود که به او رسید اگر دیر می آمد کاپیتان ذره ذره ذره آب می شد. خراب می شد. نمی دانم عکس مهدی از چند تار موی مرده او که با قسمتی از پوست سرش به اتاقک له شده رنو چسبیده بود، کجاست. اصلاً نمی دانم خود مهدی کجاست که وقتی مجتبی زنگ زد تا خبر مرگ را بدهد یک روز تمام عر می زد و ضجه می کشید. راستش نمی دانم آن نازبالشتی را هم که کاپیتان در ماه های آخر عمرش به آن دلبسته بود و تنها تکیه گاهش بود که یک وری می افتاد رویش و گاز پیک نیکی رنگ وررورفته ای هیچ گاه منت بر دست های نازک و چشم های شبق اش نمی گذاشت، کدام سمساری خرید. این چیزها را باید به عنوان افسانه طردشدگی های سخاوتمندترین توپچی کشور توی موزه می گذاشتیم و می گفتیم مرگ اگر گاهی جانگداز است، گهگاهی هم نجات می بخشد دل شکستگان را. ای مرگ بیا تنگ در آغوشم گیر.
منبع: نشریه تماشاگر شماره 49

ادامه نوشته

تماس با فدراسیون دوچرخه سواری( سایکل توریست)

چند مدتی است.که به این فدراسیون زنگ می زنم.تا برای برنامه جدیدم در تابستان 93،حضورا به این سازمان  جهت انجام امور اداری مراجعه کنم.گویا مسئولش یک نفر بیشتر نیست.از قضاهم در گیری زیادی دارند.برای هماهنگی برنامه قزاقستان در گیرند.

احتمال دارد بدون هماهنگی ،مراجعه کنم.اما موفق به دیدارش نشوم.لذا همچنان در روزهای آینده در تماس خواهم بود.به محض موفقیت حتما باز رکوردار خواهم شد.

ادامه نوشته

افول تاریخ ورزش میانه

از بر گزاری تور آذربایجان و گذر از شهر میانه دوسالی می گذرد.اما گویا قرار است.این شهر برای همیشه از این تور حذف شود.دلایل زیادی برای این حذف وجود دارد.که هر کدام شاید در نوع خودش قابل بحث باشد.

اما یک شوخی عامیانه وجود دارد.که در نوع خودش جای کتمان را باقی نمی گذارد.چه از طرف زنجان و چه از طرف تبریز وارد میانه با دوچرخه شوید.سرازیری است.با آغوش باز بدون خستگی شمارا طلب خواهد کرد.اما برای خروج از این شهر می بایست در سربالایی این مسیر انرژی زیادی را مصرف کنی.تا فکر سفر مجدد به این شهردر ذهنت خاموش شود.شاید این دلیل یک شوخی شیرین برای حذف مسیر میانه در تور آذربایجان باشد.تا شاهد افول تاریخ ورزش میانه در این رشته باشیم.

 

 

ادامه نوشته

همچنان در حرکت

سید مسعود طباطبایی پدر سایکل توریست ایران همچنان رکاب می زند.او با آنکه از نظر جسمی مشکل دارد.اما همچنان سرزنده و شاداب در حال رکاب زدن هست.تا به حال در بیشتر شبکه های خبری داخل ایران و خارج از ایران مصاحبه او پخش شده است.او قبلا در شغل هنرپیشه ای هم تلاش داشته است.یکی از افتخارات دوران هشت سال دفاع مقدس افتخار جانبازی را هم دارد.او چند بار با اهداف خیرخواهانه با دوچرخه مهمان آذربایجانی ها بوده است و در شبکه سهندهم خبر او پخش شده است.

 

آدرس سایت:http://www.gpg.ir/

 

برای آشنایی بیشتر با این هم وطن عزیز لطفا مهمان سایتش باشید.و از دیدن تصاویر و فیلمهای او لذت ببرید.

 

 

 

 

ادامه نوشته

فروش لوازم دوچرخه سایکل توریستی

تعداد محدود از ست کامل خورجین و متعلقات دوچرخه با برند آلمانی اورتلیب و همچنین تعداد محدودی از آینه اکبند با مارک فرانسوی زفال

شماره تماس:09366693959

ساعت تماس:18 الی 22

ادامه نوشته

همکاران همراه در تردد هر روزه به طارون کندوان

هرچند تمایلی به سرویس بودن نداشتم.در روز اول هم از بودن سرویس اطمینان حاصل کردم.اما آقای غفاری تغییر محل خدمت داده بود.با یکی از همکاران فندوقلو در این مورد صحبت کردم.این همکارمان در عالم دیگر بودند.خودشان را خیلی بالا می گرفتند.حاضر نبودند.مارا هم همراه خودشان ببرند.شایدهم هم حق داشتند.چرا که سرویس بودن،مشکلات خاصی دارد.که هر آدم صبوری را بی صبور می کند.بالاجبار می بایست با ماشین شخصی خودم تردد می کردم.که با وضعیت جسمی من سازگاری نداشت.این چند ماه را تحمل کردم.در این بین همکاران روستای ساریقمیش هم به من پیوستند.هرچند سرویس نبودم.اما تلاش داشتم.در این راه به باورهای درونی ام پاسخ بدهم.و در حل مشکل همکاران سهیم باشم.انصافا در این مدت به مشکلی برخورد نکردم و وجود این همکاران کمی تسکین آلام و دردهایم شد.

بدینوسیله خوشحالم اعلام کنم.که همکاران آقای کمال کبیری و خانم سعیدی و خانم رفیقی ،از انسانهای بزرگواری بودند.که در این مدت خیلی درس ها در مدت تردد چند ماهه از آنها یاد گرفتم.تا یک روزی در خاطرات مشترک در سیر تردد همیشگی اشتراک مهربانه داشته باشیم.

آقای کبیری با من هم درد بود.شاید گذشته، درس مشترکی را به هر دوما آموخته بود.منتهی من چند پله از آقای کبیری جلوتر بودم.

ادامه نوشته

تشکر از دوستان مجتمع دکتر حسابی چشمه کش(ساریقمیش )کندوان

نزدیک به شش ماه مهمان این دوستان بودم.هر چند دوری محل کار و تردد هر روزه واثرات شکنجه امارات عذابم می داد.اما با بودن در کنار همکاران مجتمع دکتر حسابی و مهربانی آنها کمی این آشفتگی روحی و جسمی ام راتسکین می داد.آنها نیک می دانستند.چطور بر خورد کنند.در این مدت هیچ نامهربانی بر خلاف مجتمع های دیگر از این دوستان ندیدم.

بدینوسیله جادارد از این دوستان تقدیر و تشکر کنم و از نقش خوب آنها در این چند مدت سپاسگزاری کنم.

ادامه نوشته

چند ماه با مردم مهربان روستای طارون کندوان میانه

بعداز آزادی از اول آبانماه 92 از زندان امارات بعنوان سایکل توریست معلم به جرم واهی جاسوسی با 22 سال سابقه کار قرعه فال سرنوشتم برای خدمت به روستای طارون خورد.در طول خدمتم،افتخار داشتم رکورددار تنوع محل خدمت را باز جابجا کنم.هرچند این رکورد در نوع  آب و هوا و ارتفاع هم جای خود محفوظ است.گرمترین نقطه ایران و سردترین محل خدمت با اختلاف نزدیک به 1000 متر از سطح دریا ،تقدیر و سرنوشت زیبایی است.که بر هرکسی نصیب نمی شود.شاید هم به نوعی دیگر رکورد جابجایی محل کار در هر سال در یک آموزشگاه خود شیرینی خاصی دارد.

 

در این بین با مردمان زیادی با فرهنگهای مختلف هم باز یک لطف خدایی بود.در تمام جاهایی که خدمت کرده ام.خوشبختانه خاطرات خوشی را در برخورد با انسانهای مثالی داشته ام.در تمام این روستاها چه در بلوچستان و چه در آذربایجان خیلی مهربانی ها دیدم.شاید این محبتها بوده است.که همیشه وجودم را سرشته کرده است.تا در عهد خود با خالق خود نیکی و مهربانی و حسن خلق را داشته باشم.

 

با وضعیت خیلی شکننده ای بعداز آزادی به روستای طارون ابلاغ گرفتم.از این باب که همکار خوبم که چند سال پیش افتخار سلام و علیکی را داشتیم.کمک کرد.تا خیلی زود با مردم این روستا صمیمی شوم.هرچند فامیلهای پسر خاله ام در این روستاهم کمک بزرگی کرد.تا از فاصله ها خیلی بکاهم.

 

در این سال از مردم روستای طارون خیلی مهربانی دیدم.اگر فاصله ها نبود.حتما تا آخر خدمت در این روستا می ماندم.اما گاهی سیاهی روزگار چنین فرصتی را نمی دهد.تا این رکورد ماندن در یک محل را داشته باشم.امسال بالاجبار از این روستا جدا خواهم شد.اما مهربانی و نیکی و انساندوستی این بزرگوران را هر گز از یاد نخواهم برد.می دانم،با کارهایی که به کمک دانش آموزان انجام داده ایم.ماندگاری آنهامحبت این زیبایی لطف خلقت خداوندی را به گرد فراموشی نخواهد سپرد.شاید هم روزی دانش آموزان این روستا به جای بالاتری رسیدند.زحمات مارا بیشتر در این تقابل انسانی به رخ خواهند کشید.

 

 

 

 

 

 

ادامه نوشته

تصاویر واقعی ، رقص شیطان در آتش

این تصاویر را در حین تمیز کردن لوله بخاری مدرسهآوین در پاییز 91 گرفته ام.دنبال اسمی برای این آلبوم می گشتم.تا آن را به این نام انتخاب کنم.

 

ادامه نوشته

اول تصحیح املایی کنید

ازیین چند دانش آموز در روستای ترک ،فقط چهار نفر در درس ریاضی نمره گرفته بودند.بقیه همه پایین تز از ده بودند.برای من نامه ای آمد.تا علت افت این درصد قبولی را اعلام نمایم.خیلی دنبال علت این درصد قبولی بودم.تا اینکه به ذهنم رسیدم .یک کاری انجام دهم.از بچه های دانش آموز خواستم.علت نمره کم گرفتن خودرا در درس ریاضی روی یک کاغذ بنویسند.همه نوشتند.

 

روز بعد مستقیما به اتاق رئیس رفتم.اول رئیس مرا خیلی مورد باز خواست قرار داد.من هم با حوصله گوش کردم.کپی نامه ها را دستش دادم.گفتم بچه ها علت کم گرفتن خود را اعلام کرده اند.نگاهی به نامه ها کرد و گفت این دلیل نمی شود.من هم خندیم.و گفتم.یک زحمت بکشید.اول تصحیح املایی کنید.بعد نظر بدهید.

 

بیشتر بچه ها حتی اسمشان را درست بلد نبودند،بنویسند.حالا با این وضعیت من چطور به آنها ریاضی را یاد می دادم.بعداز آن دیگر از من سراغی نگرفتند.

این خاطره چند سال پیش خود را ،همکار خوبمان آقای غفاری دبیر ریاضی منطقه کندوان در حین بر گشت از کندوان ، امروز تعریف کردند.حتی اجازه ندادند ما کرایه را حساب کنیم.تا شرمنده شان باشیم.در نوع خودش برای من خیلی معنی داشت

ادامه نوشته

آخرین وداع با دانش آموزان روستای طارون کندوان میانه

امروز برای رفتن به مدرسه خیلی ناراحت بودم.سرندی پی تی خراب بود.مجبور بودم.با ماشین های تو راهی بروم.با آقای قدیمی تا سه راهی آونلیق رفتم.از آنجا هم با آقای زمانی یکی دیگر از همکاران تا ترک رفتم.دقایقی بود.خانم سعیدی با همسرش رسیدند.تا روستای ساریقمیش بروم.از آنجا به بعد هم آقای سلیمانی زحمت کشیدند.تا مهمان مدرسه ما باشند.

با بچه های دانش آموز روستای طارون یک به یک رسم بلوچی را به جا آوردم.تا مرا پهل(حلال )کنند.در این چند ماه با بچه ها خیلی صمیمی شده بودم.آنها قول می گرفتند.بعداز این هم به روستای ما سر بزنید و مهمان ما باشید.بچه های کلاس دوم و سوم دلشان گرفته بود.حس می کردم.دارند گریه می کنند.من هم گریستم.و با کلمات ساده از همه شان تشکر کردم.انصافا امسال فوق العاده مردم روستای طارون را مهربان دیدم.احتمالا همچنان در طول سال آینده با خانواده مهمانشان خواهیم شد.

گویا سال دیگر هم در تعیین محل به رکوردم ادامه خواهم داد.می دانم سال دیگر در این روستا نخواهم بود.اما خاطره مهمانی مردم خوب و دانش آموزانش را هر گزفراموش نخواهم کرد.

 

ادامه نوشته

با یک سایکل توریست،78 روز در مخوف ترین زندانهای قسمت شانزدهم

از تاریخ  چهارشنبه بیست و هفتم فروردین 1393  تا تاریخ   پنجشنبه هشتم خرداد 1393

مطالب نوشته شده بعداز آزادی

ای روزگار نامراد

مدتی است.حوصله نوشتن و شعر گفتن ندارم.بدجوری به دنیای خلوت خود پناه برده ام.خیلی خسته و رنجور هستم.تالمات جسمی هم آزارم می دهد.تا سکوت را ترجیح بدهم.هنوز بابت شکایتم از کار زشت اماراتی ها جواب درخور مناسب و شایسته ای نگرفته ام.منتظر جواب هستم.در صورت عدم همراهی مسئولین ،مستقیما وارد عمل خواهم شد.چرا که می دانم.اثرات شکنجه مثل خوره جانم را خواهد گرفت.لذا این معامله تنها حرکت انسانی ام می تواند باشد.هر چند تلاش یک جهان سومی برای صلح جهانی نمی تواند پاداش مناسب و بهتری داشته باشد.و مستقل بودن هم چنین بهای سنگینی به همراه دارد.

فعلا در فیس بوک زیاد فعال نیستم.در حال سازماندهی هستم.تا آخرین باورها و حرکتهایم را شکل بدهم.شاید این آخرین تلاشهایم به یادگار باقی بماند.

 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه هفدهم فروردین 1393ساعت 15:4  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
ظریف عازم امارات شد
 

محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه برای شرکت در کمیسیون مشترک عالی اقتصادی ایران و امارات متحده عربی دقایقی پیش عازم ابوظبی پایتخت این کشور شد.

به گزارش شفقنا(پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) به نقل از ایرنا، رییس دستگاه دیپلماسی ایران را در این سفر مرضیه افخم سخنگوی وزارت امور خارجه، ظریف را همراهی می کند.

سفر وزیر امور خارجه به امارات متحده عربی، فرصت مناسبی برای رایزنی دوکشور درباره مسایل و موضوعات مهم در سطوح دوجانبه، منطقه ای و بین المللی است.

دومین کمیسیون مشترک عالی اقتصادی ایران و امارات روز سه شنبه با حضور وزیران امور خارجه دو کشور و نمایندگانی از بخش های خصوصی، دولتی و اتاق بازرگانی تهران و ابوظبی تشکیل می شود.

برگزاری منظم و قوی کمیسیون مشترک فیمابین فرصت بسیار مناسبی برای مرور روند جاری روابط، طراحی و برنامه ریزی برای رفع موانع و تسهیل توسعه و همکاری در روابط دو کشور ارزیابی شده است.

تقویت و توسعه روابط بین ایران و کشورهای همسایه به ویژه در حوزه خلیج فارس از جمله امارات در راستای ثبات، توسعه و مصالح و منافع منطقه است.

نشست کارشناسی کمیسیون مشترک عالی اقتصادی ایران و امارات امروز (دوشنبه) در دو نوبت صبح و بعدازظهر برگزار شد.

ظریف قرار است در این سفر دو روزه ضمن شرکت در کمیسیون مشترک عالی ایران و امارات با مقامات این کشور از جمله شیخ عبدالله بن زاید آل نهیان همتای اماراتی خود دیدار و گفت و گو کند.

در سفر قبلی ظریف به کشور امارات متحده عربی که 13 آذرماه گذشته انجام شد، تمهیدات لازم برای برگزاری کمیسیون مشترک عالی اقتصادی دو کشور مورد بحث و بررسی قرار گرفت.

ضرورت ایجاد زمینه های لازم برای فعال تر شدن بخش های خصوصی ایران و امارات از دیگر محورهای مورد تایید در دیدارهای وزیر امور خارجه با مقامات این کشور بود.

حسین امیرعبداللهیان معاون عربی و آفریقایی وزیر امور خارجه که ریاست نشست کارشناسان ایران در کمیسیون مشترک عالی اقتصادی دو کشور را برعهده دارد در گفت و گو با خبرنگار سیاسی ایرنا، هدف از برگزاری این کمیسیون را افزایش همکاری های دوجانبه در همه زمینه ها عنوان کرد.

وی اظهارداشت: در نشست رسمی کمیسیون عالی مشترک اقتصادی ایران و امارات اسناد و توافق ها به امضای وزیران امور خارجه ایران و امارات می رسد.

معاون وزیر امور خارجه خاطرنشان کرد: دکتر ظریف در جریان این سفر همچنین با همتای خود و دیگر مقامات بلندپایه این کشور دیدار و درباره آخرین مسایل دو جانبه، منطقه ای و بین المللی گفت و گو می کند.

انتهای پیام

www.shafaqna.com/persian

 

 

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم فروردین 1393ساعت 20:14  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
دو مهمان سایکل توریست در میانه از انگلستان با آرشیو عکسهای زیبا

احتمالا فردا بعداز ظهر دومهمان ویژه از انگلستان مهمان مردم میانه خواهند شد.این مهمانان زن و شوهر هستند.و با دوچرخه از انگلستان سفر می کنند.بدلیل نداشتن مجوز و نبود حمایت مرجع قانونی مجبور هستیم در هتل اسکان بدهیم.هزینه این مهمان نوازی را هم شخصا متقبل خواهیم شد.

هر چند این کار ممکن است .عاقلانه نباشد.اما پشتکار و همت  چند نفری است که با هزینه شخصی خود،تلاش می کند.تا همچنان شهره و مهمان نوازی و مهربانی مردم ایران زمین را با کمک دوستان در یاد ها باقی بگذارد.چرا که تلاش بچه های ایران زمین در این چند سال با کمک هم ،مسیر حرکت را از کشورهای آسیای میانه تغییر داده است.تا بر تعداد آنها در انتخاب مسیر ایران افزوده شود.انتظار می رود در این راه مسئولین لااقل با انتخاب محل استراحت مارا در این راه یاری فرمایند.و گرنه این مسیر بمرور زمان رونق خودرا از دست خواهد داد.تا مسیر جاده ابریشم در جای دیگر زاده شود.

در این بین چند عکس یادگاری را از بین مهمانان قبلی انتخاب کرده ایم.که هر کدام خود خاطره ای زیبا از یک راه انسانی در ایران و شهر میانه بود.

بنجامین اسمیت از کشور انگلستان

دوستان فرانسوی

مین از کشور تایلند

جیفر از انگلستان

دعاجان از کشور ترکیه

دوستان هلندی

دوستان فرانسوی

یان و دانیل از آلمان

ولفگانک از کشور آلمان

دوستان چینی

گیون داونی از ایرلند

سید مسعود طباطبایی پدر سایکل توریست ایران

بنجامین و عمران از انگلستان

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هفتم فروردین 1393ساعت 17:9  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
هنوز خبری از وزارت امورخارجه نیست

با گذشت 5 ماه از حادثه شوم امارات به عنوان اولین سایکل توریست نگون بخت جهانی که به جرم واهی جاسوسی بمدت 78 روز در زندان امارات همراه با شکنجه و قطع ارتباط با جهان خارج بودم،خبری نیست.البته تا به الان نزدیک به چهار بار نامه از طرف وزارت امورخارجه به امارات ارسال کرده اند.اما اماراتی ها جواب نداده اند.

با توجه به شرایط روز جهانی طبیعی است.که در این مورد اماراتی ها کوتاهی خواهند کرد و وزارت امورخارجه بنابه دلیل خاص شاید در این راه محافظه کاری هم بکند.واز تلاش درخور و شایسته چشم پوشی کند.چرا که عملا در این مدت ،اقدامات در خور شایسته هم ندیدم.بنابر این ظاهرا حقم در این راه پایمال شده خواهد بود.اما با تعطیلات مدرسه فرصت دارم.همچنان در اعاده حقم تلاش کنم.در این راه مستیقما به سازمانهای جهانی مراجعه خواهم کرد و تحت آزمایشهای ویژه در تهران قرار خواهم گرفت.و دوستان سایکل توریستم در خارج از ایران هم تلاش خواهند کرد.در این بین خاطراتم را بدون کم و کاستی در شبکه های اجتماعی قرار خواهم داد.آنجا که پزشک قانونی در تبریز عملا با وقاهت تمام از انجام آزمایشهای پزشکی طفره رفت.هنوز نامه این حرکت پزشک قانونی تبریز را انتشار نداده ام.شاید تا تعطیلات تابستان همچنان در انتظار جواب مناسب  از طرف وزارت امور خارجه سکوت خواهم کرد.در بین به هیچ کدام از نامه ها و حضور شخصی ام سازمانها  و ارکانهاجواب نداده اند و در این مورد کوتاهی کرده اند.

 

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هفتم فروردین 1393ساعت 17:10  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
روز مادر عرفان کوچلو اشک مارا جاری ساخت

عرفان کوچلوی ما هنوز در اول راه است.جسارت و شهامت خاصی دارد.تا در یکی از شیطنت هایش اشک مارا جاری سازد.وابستگی و دلبستگی او با من درسی است.که محبت و سرگذشت زندگی ام به من خوب آموخته است.تا لحظه آخرین نفسهایم حس اعتماد به نفس و توانستن را به او انتقال دهم.ودر این رمز و راز زندگی دوره یک انسانی را با این عشق تزئین کنم.

گویا از روی میل مثل روزهای قبل در پرش بوده است.تا روز مادر این چنین مارا غمگین و ناراحت کند.دست چپ او آسیب دید.تا در امتداد این روز یکی از عشق های زندگی ام را محزون ببینم.وبا درد او همدرد شوم.این دل مشغولی باعث شد تا از روز مادر غافل شوم و با تاخیر این روز را به تمام مادران مهربان تبریک بگویم.بخصوص خانم قمرتاج اصغرزاده زنداداش مهربان و دوست داشتنی ام ،که بر گردن من حق مادری دارد.

به این وسیله از تمام عزیزانی که خلاء مادرم را برایم پر کردند.صمیمانه تقدیر و تشکر می کنم.واز از اعماق تار و پود نفس انسانی ام دست بوسشان هستم.

 

 

+ نوشته شده در  دوشنبه یکم اردیبهشت 1393ساعت 23:39  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
فشار اقتصادی همه را می رنجاند
 

چند سالی است.که مردم ایران روزهای خوبی ندارند.فشار بار مالی اقتصاد ی خانواده ها ،همه را می رنجاند.ارزش پول ملی رکورد زده است.تا در تاریخ ایران دهه های چهل را یاد آوری کند.هرچند قبل از آن هم بر مردم ایران این روزهای سخت در سالهای گذشته بخصوص جنگ جهانی دوم تجربه شده است.اما این سری با همه آنها فرق می کند.در این روزها انگشت اتهام به سوی دولت مردانی است.که عقده های تاریخ را بر ملتی تحمیل می کنند.که روزی در سایه یکی از امپراطوران جهان هنوز به بزرگی یاد می شوند.شکست چنین ملتی آرزوی دولتهای تازه بدوران رسیده است.

 

لذا گذر از این دوران کار راحتی نخواهد بود.مگر این که همه دست در دست هم دهند و برای ساختن اجتماعی پایدار تلاش کنند.هر گونه ضعف و سستی روزهای بدتر از این را به دنبال خواهد داشت.هر چند بعضی مدیریتهای نادرست هم دخیل چنین عقوبتی است.اما باز هنوز دیر نشده است.

 

فشار این مشکلات و مسببین آن مارا بر آن داشت.تا از خیر مهمان نوازی از سایکل توریستهای جهان در میانه صرف نظر کنیم.فقط محض مهمان نوازی ،مهربانی خواهیم کرد و مثل سابق هزینه هتل و پذیرایی را تقبل نخواهیم کرد.چرا که این مهمانان نیک می دانند.ایران کشور سخاوتمندی و مهربانی است.حتی در بدترین شرایط از جان برای مهمان مایه خواهند گذاشت.لذا شایسته چنین مردمانی است.که در صحنه جهانی این گونه با آنها رفتار شود.

 

+ نوشته شده در  سه شنبه نهم اردیبهشت 1393ساعت 0:48  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
ببرهای خفته قافلانکوه
 

آن زمان که درمیانه گروههای کوهنوردی شکل نگرفته بود.این دو تمام نقاط کوههای قافلانکوه را نشان می کردند.با دست خالی از صخره های خطرناک بالا می رفتند.تا به ببرهای های قافلانکوه شهرت پیدا کنند.اما الان سنی از آنها گذشته است.در سرنوشت خود با آنهمه استعدادهای ورزشی شغل رانندگی با ماشین سنگین را تجربه می کنند.هر چند هنوز هم در رانندگی رکورد شکن هستند.در رشته دوچرخه سواری و وزنه برداری و والیبال و شنا وکشتی و...یک ورزشکار با نام در مناطق شهر میانه بودند.اما زمان با آنها یار نشد.

 

امروز در زیله منطقه ای از قافلانکوه بعداز یده گوز کرپی بودند.مارا هم به جمعشان دعوت کردند.گویا می خواستند.با کوهنوردی یادی از گذشته داشته باشند.اما یادشان رفته بود.که داداش کوچلویشان در نام آوری ایران زمین از تازیانه اماراتی ها نشان داردو توانایی رفتن به کوه ندارد.

 

بساطشان پهن بود.هر چند تجهیزات همراهشان مثل سابق برای پذیرایی کامل نبود.اما یک جمع شیرینی مهربانانه را به همراه داشت.آراز در سلسله راز استادی پدر همراه جمع بود.اما جای خالی عرفان حس می شد.عرفان کوچلو در مشهد بود و به قول خودش بسم ا... می گفت.

 

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم اردیبهشت 1393ساعت 15:20  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 

دلم برای دیدنت تنگ شده

حمید اسماعیلی یکی از دوستان صمیمی در زندگی ام بوده وخواهد بود.هر چند فاصله ها از او دور باشم.باهم در چابهار دوست خوبی بودیم.او هم در خاطرات زندگی ام مثل خیلی از دوستان صمیمی جای زیادی را اشغال کرده است.شاید به اندازه ای که به این دوستان می بالم.در شهر میانه یک دوست صمیمی و یکدل ندارم.

با حمید در دوره نوجوانی با رویاهایمان زندگی می کردیم.قرار بود.به استرالیا برویم و آنجا چوپانی کنیم.خیلی تلاش کردیم.اما گذشت زمان با جبرش هر کدام را در راهی خاص قرار داد.مردانگی و گذشت حمید برایم ماندگار است.به نظرم بهتر از او در مردانگی در هیچ کجای عالم نتوان پیدا کرد.سرگذشت زندگی او عجیب و در عین در عالم خلقت تک است.این همه کتاب خواندم ولی شخصیتی مثل او پیدا نکردم.در دوره ای از زندگی با او به تمام آرزوهایمان رسیدیم.اما حسودی زمان مارا از هم جدا کرد.

همسرش اردبیلی است.خودش هم بیرجندی ،الان در اردبیل زندگی می کنند.چند سالی است اورا ندیده ام.امسال بعداز سالها پیدایش کردم.قرار شده بعداز سالها دوباره رکورد بزنیم.سال 78 از هم جدا شدیم.او دختر خانمی داشت.که حالا بزرگ شده است و یک پسر کوچلو هم دارد.

تا سال 84 چند بار دیدم اما بعداز آن از او خبری نداشتم.با دیدار مجدد احتمالا باهم بتوانیم محوریت زمان و مکان را تغییر بدهیم.به امید آن روز

 

+ نوشته شده در  جمعه دوازدهم اردیبهشت 1393ساعت 17:14  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
روی تابوتم

آخرین توانم بود.حس می کردم.دیگر فرصتی نمانده است.گاها از خواب می پریدم.هذیان می گفتم.گاهی کابوس سراغم می آمد.در این عالم بود.که فکر می کردم.جنازه ام به ایران خواهد رفت.این دیگر فرصت آخرم خواهد بود.دیگر نه ایران و نه میانه ونه آچاچی و نه فامیل و نه دوستان را خواهم دید.برای زنده ماندن تقلا می کردم.از هر روشی استفاده می کردم.گاهی شعر می گفتم.گاهی به عالم خیال می رفتم.

حس می کردم در امارات به جرم واهی جاسوسی زیر شکنجه خواهم مرد.دیگر توان حرکت را از دست داده بودم.گاهی فکر می کردم.نگون بخت ترین سایگل توریست جهان در ذهن ها یاد خواهم شد.گاهی هم در نا امیدی می ترسیدم.جنازه ام را در امارات گم و گور کنند.تا همچنان در یادها با عنوان گم شده یک سفر مرموز در ذهن ها باقی بمانم.

در یکی از این توهمات احساس کردم جنازه ام به ایران شهر میانه میانه روستای آچاچی رسیده است.عکس العمل برادران و دوستان و فامیل را می دیدم.فقدان من برای برادرانم سخت بود.کاوس و هوشنگ را می دیدم.که یکی از دوستان صمیمی خودرا از دست داده اند.دوستی آنها از حس برادری فراتر رفته بود.بیشتربرای آنها می گریستم.یا عرفان کوچلو جلو چشمانم می آمد.مبادا او هم در زندگی با  من همدرد شود.و از طفولیت بی پدری و فقدان مهر اورا تمرین کند.یا عکس العمل خواهرانم را می دیدم.بیشتر می گریستم.انصافا ما هنوز در خانواده به هم وابسته هستیم.یا بعضی از دوستان را می دیدم.که هم نوا با من می گریستند.گویی به من فرصت رودرو داده بودند.تا با همه خداحافظی کنم.و طلب حلالیت بخواهم.اما نیک می دانستم.در این فرصت نفسم ،از تلاش نایستادم.شایدهمین باور بود.که به من تسکین می داد.هر گز از یادها محو نخواهم شد.چرا که دوران جنگ و نبردم با زندگی بر کسی پوشیده نبود.و بالاتر از آن در این چند سال کارهای نشدنی انجام داده بودم.که ناخواسته ذهن همه را به خود کشیده بود.همه می دانستند.دنبال یک ایده و روش نو برای تلاش و تحرک و پویایی بودم و ثابت کرده بودم.با تمام مشکلات می توان کارهای بزرگی انجام داد.

زیر تابوتم همه بودند.شاید بیشتر مردم آچاچی و میانه مرا نشناسند.اما دوچرخه سوار و شناگر میانه ای و رکورد داردر ذهنشان ماندگار شده بود.گاها می پرسیدند.کدام حسین هست.همان دوچرخه سوار،شاید خیلی ها می پرسیدند.ما که نمی شناسیم.در این میان یکی می گفت پسر فلانی است.برادر فلانی است.

آوردن این خاطره در نثر زیاد مورد پسندم واقع نشد.اما سعی می کنم.بعداز ویراستاری شعری را که باهمین مضمون درزندان امارادر دلم زمزمه می کردم.را یک روزی انتشار بدهم.

او رفته بود

گم شده بود

خبرنبود

در هیاهوی زمان خویش

در همت و تلاش

آراسته بود

...

مسافر زمان ملتی

غرق به خون

برگشته بود.

چهره خسته و رنگ پریده نشان از درد و هراس سفر

با او مانده بود

...

بگیر زیر تابوتش

بگو لااله الالله

و....

 

 

+ نوشته شده در  جمعه دوازدهم اردیبهشت 1393ساعت 19:16  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
هنوز نفس می کشم

شش ماه پیش در چنین شبی در کشور امارات متحده عربی در شهر ابوظبی در مخوف ترین زندانهای جهان بعنوان یک سایکل توریست ایرانی به جرم واهی جاسوسی نزدیک به 76 روز در زندان انفرادی بودم.بادنیای خارج ارتباط نداشتم.نمی دانستم در این 76 روز در جهان چه گذشته است.گویی دوچرخه سواری بودم.که در این جهان در کشور امارات مثل آبی در منفذی گم شده بودم.فامیل و دوستان خیلی نگرانم بودند.کم مانده بودند.از سرنوشتم قطع امید کنند.در گوشه ای از زندان به سرنوشت شومم می اندیشیدم.که می بایست مظلومانه این چنین تاوان می دادم.ضعف جسمانی و اثرات شکنجه مرا در مرز مرگ و زندگی قرار داده بود.گاهی با خود فکر می کردم.صلح جهانی و تلاش برای آن چقدر راه مسخره و بیهوده ای است.این همه مجامع و گروههای جهانی کجا خفته اند.که راحت  انسانی با روح لطیف و آرمان جهانی اش برای صلح جهانی بی گناه جانش را در گرو گذاشته است.شکنجه گر اماراتی راست می گفت.کسی نمی تواند به اسرار درون این زندان آگاه شود.چرا که این 76 روز بهترین گواه بود.

معجزه خدا را در 78 روز زندانی شدنم عملا حس کردم.کسی بالاخره بر این جهان حکم فرمانی می کند.مقاومت در برابر اعمال تحمیلی می تواند ثمره شیرینی داشته باشد.تا روزی به خود ببالم که توانستم از روزهایی حرف بزنم که بی خبر از این همه انسانهای روی زمین مظلومانه می توانم از شرافت و وجدان انسانی دفاع کنم.تا این روزها بر هیچ انسانی در کره زمین تکرار نشود.هر چند انسانهای بد و کوتاه بین همچنان در گوشه و کنار جهان چنین ظلم های انسانی را انجام می دهند و خواهند داد و چه بسا قربانی این عمل زشت انسانهای وارسته و مظلومی هستند.که به راز و خلقت خدواندی بهتر از دیگر همنوعان خود باور و ایمان قلبی دارند.

آری در تاریخ 21 آبانماها 92 در کمال ناباوری از این زندان مخوف آزاد شدم.تا عملا نفس دیگر را تجربه کنم.اما این نفسم متعالی تر و پر معنا تر از گذشته خواهد بود.تا همچنان در عهد خود با خدای خود در تمام سلولهای بدنم یک تحرک جدیدرا بیافریند.تا همچنان در تلاش صلح جهانی باشم و مانند بره ای در نبرد با گرگ صفتان با علم به شکست ظاهری در تلاشی نابرابر باشم.تا شاید به باور خود ضمیر درون خود را با خالق خود راضی کنم.

با آنکه شش ماه از آزاد شدنم می گذرد.اما هنوز موفق به دفاع از خودم نشدم . همچنان به تلاشم ادامه می دهم.هنوز وسیله حرکت راه بزرگم ، دوچرخه با خیلی از وسایلم در زندان امارات یک رکورد بی جانی را در زندانی شدن تجربه می کند.تا شاید مرا با ضعیف ترین  وسیله قرن سرعت در راه بزرگم بی هویت کند.در حالیکه جسارت اینکار در پوست و خون من تا آخرین لحظه ماندگار خواهد شد.

انتظار دارم وزارت امور خارجه بدون رفتن به حاشیه در اعاده حق انسانی عملا شهامت و جسارت خودرا نشان بدهد و از محافظه کاری و کشتن زمان بپرهیزد.چراکه اراده و توانایی ام در حرکت لاک پشت وار در سکون خلاصه نخواهم کرد.

 

 

 

+ نوشته شده در  شنبه بیستم اردیبهشت 1393ساعت 21:58  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 

تنها صبر گاهی شرایط را تغییر می دهد

این هفته روز سه شنبه مسافر تهران خواهم بود.تمام انرژی ام را برای تعطیلات تابستان هزینه خواهم کرد.تا از حق انسانی ام دفاع کنم.شاید بتوانم در این چند سال بخصوص فشار و شکنجه و روزهای سخت زندان انفرادی به جرم واهی جاسوسی  78 روز در زندان انفرادی در امارت را بعنوان یک سایکل توریست و معلم ایرانی فراموش کنم.هر چند تنها باور تبعیت از مشیت خداوندی است.که گاهی اختیار آدمی هم  را به بازی می گیرد.تنها مامن آرامش درونی ام باشد.

روز چهارشنبه و پنجشنبه هم اگر وقت کردم.با چند مجله مصاحبه خواهم کرد.دوستان قبل از عید خواسته بودند.اما قدرت مانور و زمان را بدلیل حضور در یکی از مدارس دور افتاده آذربایجان با محل سکونت نداشتم.تا به این روزها واگذارم.احتمالا به وزارت امور خارجه هم سر خواهم زد.

چهارشنبه بعداز ظهر با وزیر آموزش و پرورش ملاقات حضوری دارم.در بهمن ماه 92 در یادواره شهدای زینبیه میانه ،تقاضای ملاقات حضوری کرده بودم.تا قسمت، این روزها نصیبم شود.در این ملاقات در مورد شکنجه و عکس العمل ضعیف آموزش و پرورش محل خدمت و استان و وزارت گلایه خواهم کرد.در مورد ظلم و حق کشی هفت ساله استان در انتقالی از استان سیستان و بلوچستان دفاع خواهم کرد و همچنین در مورد رکوردها که در این مجموعه و وزارت عملا برخورد خوبی صورت نگرفته بلکه با اعتراض در مورد طرحهایم که در این چند سال در همین زمینه مورد دستبرد قرار گرفته،اعتراض خواهم کرد.

هر چند ممکن است به حقم نرسم.اما خوشحال خواهم بود.تا آخرین مرحله از پیگیری آن عقب نماندم.

 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1393ساعت 19:43  توسط حسین قره داغی  |  نظر بدهید
 

استاد گرامی م.رسولزاده از میانه

خوشحالم در شهری زندگی می کنم.که هنوز بوی عطر انسانیش در شهر میانه به مشام می خورد.تا همچنان در تلوتلو نام آوری شهرش در استقامت و بردباری و تلاش با خیل عظیم انسانهای نام آورش ،تلاش می کند.دوست داشتم.خاطراتم را نه این زودی انتشاربدهم.اما حمایت و راهنمایی این بزرگوار جرقه امید دیگر در تلاش را در وجودم سرزنده تر کرد.تا زودتر اقدام به چنین کاری بکنم.اوایل شک داشتم.چنین کاری را بکنم.اما راهنمایی های او باعث شد با پشت کار و جدیت اینکار را ادامه بدهم.هر چند می بایست نا اول خرداد تمام می کردم.اما مشغله کاری کمی این فرصت را از من گرفت.تا قول دهم تانیمه اول خرداد تمام کنم.انشاءالله به کمک این دوست بزرگوار بعداز تکمیل مجدد در تابستان امسال زیر چاپ خواهم برد.البته روی شعرها و داستانها و خاطراتم هم کار خواهم کرد.تا انشاءالله در این راه هم با کمک انسانهای آزاده رکورد شکن شوم.

جا دارد.همچنان بدینوسیله شاگردی خودرا به تمام نویسندگان و شاعران و دوستان عزیز ،بخصوص آقای رسولزاده و آقای رستمی و... اعلام نمایم و عهد ببندم در این راه از تمام تلاش و توان خود بهره ببرم.

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و نهم اردیبهشت 1393ساعت 20:18  توسط حسین قره داغی  |  نظر بدهید
رکورد شکنی آقای فانی وزیر آموزش و پرورش

روز چهارشنبه ساعت 3 بعداز ظهر با آقای فانی وزیر آموزش و پرورش ملاقات حضوری داشتم.این روز صبح زود با قطار به تهران رسیدم.خانه خواهرم بودم.بعداز ساعاتی از حضورم،نوه خواهرم بدنیا آمد.خبر زیبا و مسرت بخشی بود.خیلی دوست داشتم به خواهر زاده ام سر بزنم.اما زمانم اجازه نداد.برای خرید لباس های ورزشی به بازار رفتم تا از آنجا به طرف وزارت آموزش و پرورش بعداز خیابان فردوسی بروم.سعت 12 بود.به وزارت رسیدم و توانستم چند دوست سابقم را ملاقات کنم.آنها از خبر شوم امارات و شکنجه خبر داشتند.با من اظهار همدردی کردند.

هنوز زمان داشتم.سری به معاونت تربیت بدنی ، ساختمان روبروی وزارت رفتم.با منشی معاونت آقای امینی بودم.گلایه زیادی داشتم.تا اینکه معاون وزیر بیرون آمد.جریان را گفتم.ایشان فرمودندبا مدیر کل آقای بابویی صحبت کنید.در همین زمان آقای بابویی وارد دفتر معاون برای جلسه شدند.تمام جریان سال گذشته و شکنجه در امارات جلو ذهنم آمد.درست سال گذشته با همین دوستمان در مورد حمایت و حرکتم صحبت کرده بودم.می بایست برای حمایت مسیر پله وار از شهرستان و استان استارت زده می شد.تا لااقل در خارج از ایران در رایزنی های فرهنگی و آموزشی وزارت از امکانات استفاده کنم.قرار شد پیگیر این موضوع باشند.اما بنابه دلایلی با موانع های موجود اینکار را نکرده بودند.که شکنجه های اماراتی ها می توانست یکی از عواقب آن باشد.خیلی دل پری داشتم.چرا که بعداز شکنجه در امارات به جرم واهی جاسوسی و 78 روز زندان انفرادی ،آن صبر و متانت و تحمل را از دست داده بودم.خیلی عصبانی بر خورد کردم.

آقای امینی خلاصه سوابقم را خواست.حوصله نداشتم.تا با کمک آقای هاشمی و آقای ابراهیمی کارشناس تربیت بدنی حرکتها و سوابق و عکس ها را از وبم در آوردند.یکی دیگراز آن مدارک را اضافه خواستم تا در ملاقات حضوری به وزیر بدهم.یک برگه تشویقی حاضر کردند.در این حین یکی از دوستان قدیمی آقای بابایی را دیدم.او هم در همین قسمتها کار می کرد.قبل از حرکت دور نوار مرزی ایران با او دوست شده بودم.آن زمان در اردوگاه رامسر مسئول بودند.

ساعت 3 به ساختمان وزارت آمدم.قبلا اسامی را به انتظامات در ورودی وزارت داده بودند.طبقه چهارم اتاق 15 با راهنمایی خانم پور محمدی می بایست چند فرم را تکمیل می کردیم.البته قبلا من آماده کرده بودم.اما باید خلاصه آن را می نوشتم.در حال نگارش بودم.خانم پورمحمدی فرمودند.املایت تمام شد.چرا که هر کاری می کردم.در این برگه جا نمی گرفت.با ضمیمه مدارک تحویلش دادم.تا منتظر ملاقات شوم.چند نفر دیگر هم با من در این اتاق بودند.

در بهمن ماه 92 بعداز سه ماه آزادی از زندان امارات در حین رکابزنی در میانه ،همایش یادواره شهدای زینبیه بود.وزیر هم به میانه آمده بودند.نامه تقاضای ملاقات حضوری را آن زمان داده بودم.البته به استانداری و مدیر کل آموزش و پرورش استان آذربایجانشرقی هم داده بودم.گویا از بین این سه نفر ،جناب آقای فانی احساس مسئولیت کرده بود.آقای پاشایی هم مدیر کل استان از دوستان مدیر کل سابق بودند.حدس می زدم نامه ام را بایگانی ویا بدون جواب بگذارند.

این دومین بار بود.که در طول خدمت با وزرا از نزدیک سلام و علیک می کردم.در کنگره پرسش مهر 3 در سالن کنفرانس اسلامی،با آقای حاجی از نزدیک صحبت کرده بودم.حتی یک عکس یادگاری دسته جمعی هم داشتم.بعداز مدتی هم از این جریان در همایش ملی مهندسی اصلاحات در آموزش و پرورش در دانشگاه تهران هم دوباره با این بزرگوار از نزدیک آشناشده بودم.و یک نامه هم داده بودم.که بی پاسخ نگذاشته بود.

بعداز تکمیل فرمها مارا به نوبت به سالن و دفتر وزیر هدایت کردند.ابتدا باید از در ورودی اتاق وزیر می گذشتیم.قبلا تمام وسایل همراه را در اتاقی گذاشته بودیم.بردن گوشی همراه هم ممنوع بود.در یک اتاقی منتظر شدیم.یک لحظه شوکه شدم.احساس کردم.در زندان امارات هستم.ترس وجودم را گرفت.اما پذیرایی آبدارچی وزیر با کت و شلوار مرا از آن فضا دور کرد.نفر اول یک خانم بودند.نفر دوم هم دونفر از معلمان کرمان بودند.نفر سوم من بودم.بعداز اتمام صحبت این همکاران نوبت به ما رسید.ناخواسته استرس و فشار خاص را داشتم.هر چند گروه راهنماییان ملاقات حضوری دفتر وزیر خیلی مهربان و خوشرو بودند.اما احساس غریبی کردن یک امر طبیعی بود.

وارد یک اتاق کنفرانس مانندی شدیم.پشت میز وزیر بود و در کنارش مشاوری اورا همراهی می کرد.دم در هم دونفر بودند.یک عکاس و فیلمبردارهم این صحنه را فیلمبرداری و عکاسی می کرد.با وزیر روبوسی کردم.اما با همراهش حول شدم و دست ندادم.قرار بود.در عرض ده دقیقه خلاصه کنم.بیشتراز آن امکان نداشت

ادامه نوشته

با یک سایکل توریست،78 روز در مخوف ترین زندانهای جهان قسمت پانزدهم

از تاریخ یکشنبه بیست و پنجم اسفند ماه 92  تا تاریخ   یکشنبه هفدهم فروردین ماه  93

مطالب نوشته شده بعداز آزادی

 

چهارماه در گمنامی بعداز آزادی از زندان امارات به جرم واهی جاسوسی

درست 21 آبانماه 92 بود.که بعداز تحمل 78 روز زندان انفرادی همراه با شکنجه و عذاب روحی و جسمی بدون دسترسی به حقوق اولیه و بدون خبر وزارت امورخارجه و...با یک هواپیما در اسکورت امنیتی ویژه به ایران فرستاده شدم.هنوز تا این تاریخ علت زندانی بودنم مشخص نشده است.در این بین فرصت دسترسی به وکیل و سفارت ایران در ابوظبی در طی مدت 78 روز زندانی به من داده نشد.حتی در این مدت جرمم مشخص نشد.و به دادگاهی در امارات معرفی نشدم.در طول زندانی اماراتی ها دوست داشتند.جرم جاسوسی را به گردن بگیرم.در حالیکه یک معلم و سایکل توریست جهانگردبیشتر نبودم.

حمایت مراجع بعداز آزادی زیاد قابل ملموس نبود و در این مدت.هیچ حمایت خاصی ازطرف وزارت امور خارجه و مسولین ایرانی ندیدم.بعداز چهار ماه آزادی از زندان امارات هنوز وسایل همراهم به من از طرف امارات عودت داده نشده است.دوچرخه ام در زندان امارات همچنان محبوس است.تا بعداز آزادی صاحبش به جرم واهی جاسوسی در انتظار رکورد ویژه در بین سایکل توریستهای جهان باشد

اثرات مخرب شکنجه ها حتما مرا یک روزی زمین گیر خواهد کرد.اما گذشت زمان این برخورد زشت اماراتی ها را بیشتر رو خواهد کرد.لذا از وزارت امورخارجه همچنان انتظار دارم.در این مورد اقدامات لازم و در خور شایسته را انجام دهند.

لازم بذکر است.چند ماه پیش یکی از هم وطنان ایرانی در این زندان زیر شکنجه جان خودرا از دست داد.

 

 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و پنجم اسفند 1392ساعت 1:18  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
سایه مرگ و عذرخواهی

یکی از دوستان میانه ای گلایه ای داشت.تا در جوابیه این عزیز این مطالب را تقدیم نمایم.

بیشتر حرکتهای ورزشی ام در تعطیلات تابستان صورت می گیرد.ودر این چند سال بیشتر با همین وبم اطلاع رسانی کرده ام. برنامه ها و گزارش هاو خاطره ها را با تمام مشغله کاری و فکری و روحی را تا حدودی به روز در این صحفات قرار داده ام.هرچند با محدودیتهای زیادی مواجهه شده ام ولی از تلاش بازنماده ام.

در آخرین حرکتم،تا حد مرگ رفتم.اگر نفسی می کشم.باز لطف خداست.تا به عهدم وفا کنم و از ابزار و امکانات دیگر حاصل این زحماتم را بیشتر عیان کنم.تا اگر فردا نفسی قطع شد.لااقل این مطالب به یادگار بماند.

در این بین سعی می کنم.به پیامها و نظرات دوستان جواب بدهم.اگر کوتاهی صورت می گیرد.نقدا عذرخواهی می کنم.

امسال بعداز آزادی از زندان امارات به جرم واهی جاسوسی و شکنجه درآخرین رکابزنی خارج از ایران،اثرات شکنجه و عذاب روحی و جسمی، تا حدودی انرژی مارا تحلیل برد.و از طرفی حضور در مدرسه و...در کنار  ضعف عکس العمل مسئولین ایرانی در برخورد با این مسئله بدجوری ناراحتم کرد.تا همچنان در آخرین نایم،بازمانده های تجربه هایم را در فرصت کم و مشغله کاری به دید دوست داران قرار بدهم.هرچند نیک می دانم که فرصتی برایم باقی نمانده و این تقلای من حاصل باور دوره عمر انسانی ام می باشد.که باید ایستاده مرگ را پذیرفت.

لذا هر گونه کوتاهی را باور داریم و از همه دوستان عذرخواهی می کنیم و عهد می بندیم.و اقرار می کنیم.این کوتاهی عمدی نیست.بلکه حاصل محدودیتها و ابزار موجود در حد مضیقه یک انسان و ایرانی است.

 

 

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم اسفند 1392ساعت 3:44  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

خانم مین سایکل توریست تایوانی در رکاب پیرترین دوچرخه سوار سایکل توریست میانه ای و ایرانی

او پیرمردی از میانه هست.گمنام و بی صدا در حال رکاب زدن است.هرکسی اورا در جاده های اطراف میانه در حال رکاب زدن می بیند.باورنمی کند.او یک ایرانی است.چرا که تجهیزات سفر او با دوچرخه دست کمی از هم قطاران خارجی خود ندارد.

میر حسین سید باذل دوچرخه سوار میانه ای ،پیش تاز تحرک نو و الگو برای جوانان ایران زمین است.او در سفری نو در نزدیکی پایان سال 92 برنامه جدید سفر از میانه به جمکران را دارد.تا در تحویل سال نو در این مکان مقدس باشد.

او از شهر میانه بی صدا و بدون حمایت رکاب زده است.تا پیرترین سایکل توریست ایرانی لقب بگیرد.در حین اسکورت خانم مین سایکل توریست تایوانی اورا در نزدیکی زنجان دیدیم.تا با سید هم رکاب باشد.احتمالا در حال حاضر این همشهری به شهر قزوین رسیده باشد.

 

 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم اسفند 1392ساعت 22:59  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
دستگاه دروغ سنج اماراتی ها

در دومین هفته بود.که زیر شکنجه بودم.شب سه شنبه مرا به یک اتاق مخصوص بردند.چند نفر آمدند.می خواستند.با دستگاه دروغ سنج مارا امتحان کنند.میکروفن مخصوصی را روی پیراهنم نصب کردند.قرار بود.هرچه آنها راست می گویند.بر عکسش را بگویم.البته این کار شبیه بازی بچه ها بود.تست با این روش در حقیقت ایجاد ترس و رعب و وحشت بود.اما عملا مسخره بودن آن را باور داشتم و با نیشخند جواب می دادم.فردای آن روز دوباره مرا از زندان انفرادی به آن اتاق مخصوص بردند.تا گروه دیگر با این دستگاه کار کند.اما جوابش را خودشان حلاجی می کردند.در یک جلسه که متخصصین شکنجه بودند.هر کدام در خلوت مرا تشویق می کردند.حقیقت را به آنها بگویم تا کمکم کنند.اقرار می کردند.که دستگاه دروغ سنج ،ثابت کرده است.که هرچه می گویم دروغ است.اما همچنان تاکید می کردم.من یک معلم و سایکل توریست هستم و به هیچ گروه و نهادی وابسته نیستم.اما تاوان این معامله کار ساده ای نبود.تا همچنان بر شدت شکنجه هایشان بیفزایند.

 

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم اسفند 1392ساعت 0:50  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
به من در اینجا عزرائیل می گویند

او شکنجه گر من بود.صورت پری داشت.چهره اش سیاه سوخته بود.هیکلش خپلی با قد متوسط بود.سیگارهم می کشید.در حین شکنجه هم بیشتر قهوه عرب می نوشید.به انگلیسی و زبان بلوچی وارد بود.بیشترین دوره شکنجه را مهمان این عرب بودم.بی ادب و تندرو بود.در جریان شکنجه مسائل سوریه را با جریان من درهم می کرد.او گاها در حین شکنجه ام چرت می زد.یا گاهی هم با گوشی اش بازی می کرد.آهنگ مخصوصی روی گوشی اش بود.در بعضی مواقع با اس ام اس با مقام موافق جریان بازجویی را رد و بدل می کرد.سنگدل و قصی القلب بود.در آخرین روزهای شکنجه ،تلاش داشت.با شکنجه های مخصوص مرا ناقص کند.تا زمان بیشتری برای بازجویی داشته باشد.انگشت دست راستم شکسته بود.در شکنجه ها به آن فشار می آورد.

روزهای آخر بود.از من پرسید ،می دانی در اینجا به من چه می گویند.گفتم، نمی دانم.گفت من در اینجا به عزرائیل مشهورم،تا از کسی اعتراف نگیرم.دست بردار نیستم.یا کشته می شوی یا اعتراف می کنی.من هم گفتم چیزی برای گفتن ندارم.حتی دوست داشت.که بگویم من یک جاسوس ایرانی هستم.تاکید داشت که بدروغ این کلمه را تکرار کن.اما من می دانستم.این اتاق مجهزبه تمام ابزار و امکانات و... است.امکان دارد.صدا و تصویرم ضبط شود.اما تا آخرین لحظه امتناع کردم.چراکه امکان داشت.فقط کلمه من یک جاسوس ایرانی هستم را ضبط کنند و آن را به عنوان مدرک برای شکنجه های دیگر استفاده کنند.این شگردشان در طول شکنجه مشهود بود.

روزهای آخر دیگر حوصله ام سر رفته بود و بااو درگیر می شدم.چرا که مرگ را عملا حس می کردم و نمی دانستم که فرصت حیات مجدد خواهم داشت.

 

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم اسفند 1392ساعت 1:10  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
پلیس راه میانه در اسکورت رکابزنان جاده ابریشم برای میانه بزرگی آفرید
 

روز پنجشنبه 14 فروردین یک کار بزرگی در نام آوری میانه شکل گرفت.تا بر این کار پلیس راه میانه هزاران بار تحسین بگویم.دوستان سایکل توریست هلندی هم از من بابت مهربانی و اسکورت پلیس راه در این شلوغی جاده به نیابت تشکر کردند.برایشان این کار خیلی نشاط آور بود.

 

قرار بود.من هم این مسیر را با این دوستان به همراه بچه های میانه رکاب بزنیم.اما نتوانستیم در وقت مناسب مجوز بگیریم.از من درخواست کردند.تا زنجان هم رکاب شویم.اما عذرخواهی کردم.چرا که اثرات شکنجه اماراتی بعداز گذشت چهارماه مرا زمین گیر کرده است.و بدلیل تالمات جسمی نمی توانستم با آنها رکاب بزنم.

 

فیلم خبر پرس تی وی را نشانشان دادم.خیلی خیلی ناراحت شدند و به نوعی با من ابراز همدردی کردند.قرار شد.بعداز اتمام سفر فیلم این خبر را به مراجع بین المللی تحویل دهند.تا در این تظلم اماراتی ها برای یکی از سایکل توریستهای جهان هم صدا باشند.نبود برنامه ریزشان خانم جویا وان هویت ناراحت کننده بود.

 

جا دارد از پلیس راه میانه بابت کار بزرگشان بعنوان یک ایرانی تقدیر و تشکر شود.

 

+ نوشته شده در  شنبه شانزدهم فروردین 1393ساعت 0:3  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
جیمز سایکل توریست انگلیسی در میانه

در بین سایکل توریستهای جهان ،در این چند سال انگلیسی ها را مهربانتر و خوش روتر از همه سایکل توریستها دیدم.روز جمعه خبر داده بودند.شب میانه هستند.ماهم مقدمات میزبانی را فراهم کردیم.بنابه به مشکلات خاص از این به بعد قرار است.در هتل اسکان بدهیم.تا مشکلی پیش نیاید.هرچند در این بین با کمک چند نفر از دوستان این هزینه ها را شخصا متقبل می شویم.اگر توانستیم مجوز لازم را در این چند ماه برای میزبانی بگیریم.مشکلمان حل خواهد شد.

چرا که در این چند سال نام میانه در بین سایکل توریستهای جهان جا افتاده است.و حفظ آن کار آسانی نخواهد بود و ممکن است با حذف آن زحمات چند سالمه مان هدر رود.لذا نیاز به کمک مسئولان و حمایت تربیت بدنی داریم.

روز شنبه هم دونفر سایکل توریست در میانه بودند.چند ساعت دنبالشان گشتیم.تا به آنها خدمات بدهیم.اما موفق نشدیم.این مهمانان در آمار ما نبودند و از آمدنشان خبر نداشتیم.

 

+ نوشته شده در  یکشنبه هفدهم فروردین 1393ساعت 14:47  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
ادامه نوشته

با یک سایکل توریست،78 روز در مخوف ترین زندانهای جهان چهاردهم

از تاریخ  چهارشنبه بیست و سوم بهمن ماه 92  تا تاریخ  سه شنبه سیزدهم اسفند ماه92

مطالب نوشته شده بعداز آزادی

 

عذاب شکنجه اماراتی ها

پادرد شدیدی دارم.کف پاهایم خیلی اذیتم می کند.ماهیچه های رانم قدرت سابق را ندارد.دستانم بد جوری درد می کند.این نقاط بدنم بیشترین جایی بود.که در امارات زیر شکنجه بود.با آنکه به خیلی دکترهای متخصص مراجعه کردم.اما همه می ترسند.تا تایید کنند.این عذاب ها اثرات شکنجه هست.دلیلشان هم قانع کننده است.می بایست پزشک قانونی اینکار را بکند.در حالیکه قبلا مراجعه کردم.آنها هم از خط قرمزی می گفتند.که من سر در نمی آوردم.

شبها اصلا خوابم نمی آید.با آنکه چند مدتی است.سعی می کنم.درد را فراموش کنم و با حالت عادی راه بروم.اما اثرات عذاب شکنجه راحتم نمی گذارد.اگر وضع به همین منوال ادامه پیدا کند.احتمالا ناراحتی اعصاب و یا فلجی پاهایم را خواهم داشت.در این بین با آنکه مشکلات زیادی داشتم.اما به مراجع قانونی مراجعه کردم.که تا حالا حرکت در خور و مناسبی ندیدم.احتمالا تا آخر هم چنین خواهد بود.

بیشتر زمانم با مدرسه طی می شود.چون آموزشی هستم.مرخصی زیادی ندارم.این مانع مرا با مشکل مواجه می کند.به وقت مناسب مجبور خواهم بود.در این راه ازنمایندگی سازمان بین المل در تهران کمک بگیرم.هرچند امکان دارد.زمان را از دست بدهم.

 

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم بهمن 1392ساعت 2:58  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 

مرخصی عجیب در آموزش و پرورش

قبل از سفرم ،حراست اداره را از حرکتم مطلع کرده بودم و فرمهای مخصوص را تکمیل کرده بودم.برنامه ام رکابزنی سه کشور امارات و عمان و هندوستان بود.اگر مقدمه  سفر با دوچرخه به دور دنیا فراهم می شد.کتبا قرار بود به اداره اطلاع بدهم.حتی نامه این درخواست را هم در وبم قرار داده بودم.تا اگر برنامه ام ادامه داشت.حتما اداره را از این جریان مطلع کنم.

حادثه بدی در امارات شکل گرفت و به جرم واهی جاسوسی در زندان امارت 78 روز در زندان انفرادی همراه با شکنجه و عذاب روحی و جسمی محبوس شدم.در این مدت با کسی ارتباط نداشتم.وباجهان خارج در ارتباط نبودم.همسرم را اداره خواسته بود.تا به نیابت از من یکسال مرخصی بدون حقوق در خواست کند.در حالیکه هیچ نامه ای رسمی در وکالت این درخواست از طرف من نداشت.هر چند ظاهرا دلسوزی یکی از دوستان قابل ذکر است.اما مبنای قانونی نداشت.تا عملا آموزش و پرورش در پیگیری مفقود شدن یکی از اعضایش در رکابزنی امارات با شعار تلاش و باوریک ایرانی برای صلح جهانی خاموش بماند.و از طرف دیگر این دوماه از حقوقم محروم بمانم.

بعداز برگشت با نامه کتبی به مراجع قانونی مراجعه کردم.اما اثری نداشت.تا این مشکل هم بر مشکلاتم افزوده شود.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم بهمن 1392ساعت 3:23  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 

در امارات دادگاهی ندیدم

در این 78 روزی که در زندان انفرادی امارات در حین رکابزنی این کشور بودم.مشخص نشد.که بابت چه جرمی زیر شکنجه و زندانی هستم.اگر جرمی اتفاق افتاده بود.می بایست طبق پروتکل سازمان ملل و...به دادگاه می بردند.تا با مشخص شدن جرم،می بایست آن را تحمل می کردم.در حالیکه در این مدت اصلا در یک جا محبوس بودم. و در این مدت با کسی در ارتباط نبودم.می بایست،سفارت ایران از وضعیت و جرم من اطلاع حاصل می کرد.یا هم وکیل قانونی برایم تعیین می شد.

اصلا حبس در زندان انفرادی آنهم بمدت 78 روز همراه با شکنجه و عذاب روحی و جسمی کار معقول و انسانی نبود.پشت پرده این حرکت اماراتی ها جای سوال دارد.هر چند پیشنهاد مسخره و غیر انسانی آنها در قبول جاسوسی وسوسه انگیز بود.و می توانست شرافت انسانی مرا زیر سوال ببرد.اما تا حد مرگ از بازی خطرناک و نامردانه دوری جستم.چرا که ایمان داشتم.اگر مرگی مقدر است.باید آن را با مردانگی پذیرفت.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم بهمن 1392ساعت 3:34  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 

چه کسانی مرا در امارات تا فرودگاه ابوظبی همراهی کردند

بعداز باز کردن چشم بند،چهار نفر مرا در فرودگاه ابوظبی مشایعت می کردند.پسر جوانی بود.که شبیه سندباد ،لاغربود.اودر روز پنجم رکابزنی در امارات نزدیکی 60 کیلومتری شهر ابوظبی با یک ماشین فیات سواری اشپک با دوستانش در کنار اتوبان جلو راهم سبز شدند.شب بود.توقف کرده بودم.تا لباسهایم را که خیس عرق بودند.عوض کنم.آنها چند دقیقه با من صحبت کردند.فقط در تاریکی چهره او یادم ماند.نفر بعدی یک چهره سیاه مانند و هیکلی بود.بیشتر او مرا شکنجه می کرد.اسمش را خودش انتخاب کرده بود.و لقب عزارئیل را بر خودش یدک می کشید.هر کاری کردم.تا اورا به صحبت بگیرم.اما صحبت نکرد.دوست داشتم.فرصت و قدرتی می داشتم و اورا کتک می زدم.نفر سوم،قدکوتاه و هیکلی بود.او هم گاهی شکنجه می داد.اما کمتر اورا در حین شکنجه می دیدم.نفر چهارم هم چهره مهربانی داشت.لاغر و قد بلند بود.چهره معصومی داشت.بیشتر کارهایم را در فروگاه او انجام می داد.گویا سرگروه این سه نفر دیگر بود.یکبار هم اورا در اتاق شکنجه زیر چشمی از چشم بند دیدم.آنجا که جوجه مرغی شکنجه می دادند.اعتراض کرد.تا محافظ دستبندرا روی مچم درست ببندند.تا مچم آسیب نبیند.

تا داخل هواپیما مرا مشایعت کردند.تنها کارت مخصوص سوارشدن به هواپیما را دادند.برگه ای را قبلا دادند.تا امضا کنم.در داخل هواپیما گفتند.تمام وسایلت را به بار هواپیما داده ایم.سه برگه رسید توشه را دادند.در فرودگاه امام خمینی تمام وسایلم را بعداز پیاده شدن چک کردم.خیلی از وسایلم را نداده بودند.از جمله دوچرخه ام که هنوز در زندان امارات دارد رکورد می شکند.مسئولین فرودگاه را مطلع کردم.آنها هم اعلام کردند.که اگردوچرخه و وسایلت را می دادند.حتمابا بار می آمد.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم بهمن 1392ساعت 3:53  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
ویلچر اینجا چه می کند

در زندان امارات در اتاقهای مخصوص شکنجه می شدم.در تمام اتاقها همیشه یک ویلچر بود.برایم جای سوال بود.این ویلچرها اینجا چه می کنند.فکر می کردم.شاید رئیس استخبارات ابوظبی افلیج باشد و او از آنها استفاده کند.اما گذشت زمان وجود آنها را برایم روشن تر کرد.آن زمان که در زیر شکنجه قادر به حرکت نمی شدی.برای تردد باید از آنها استفاده می کردی.چند بار من هم سوار آنها شدم.با تمام دردها و رنج هایی که می کشیدم.حرکت با آنها جالب و شیرین بود.


+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم بهمن 1392ساعت 4:13  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
در انتخاب نماینده های فعلی میانه نقشی نداشتم.تا انتظاری داشته باشم

در انتخابات شهر میانه به نماینده های فعلی رای ندادم.تا از آنها انتظاری داشته باشم.اما به احترام جمعی مردم میانه پابند هستم.شاید این دلیلی است،که نتوانم از عملکرد آنها انتقاد بکنم.اما عملکردها آنها رازیر ذره بین دارم.ودقیقا شرایط روز را می سنجم.

شاید دوری من از بعضی ادارات یک امر طبیعی است.و از آنها انتظاری ندارم.وشرایط را مناسب نمی دانم هرچند دوست دارم.با من هم کاری نداشته باشند.اما گاها بعضی حرکتها را شایسته نمی دانم.تا بازهم صبوری و بردباری پیشه کنم و گلایه ای نداشته باشم.چراکه اعتقاد دارم.هر نیت خیری در شهر میانه خودبه خود از زیر خاکستر زمان شعله خواهد کشید.که آن هم به گذشت زمان نیاز خواهد داشت.تا حقایق چو پرده بیفتد.رو خواهد شد.

لذا در این مدت چیزی نخواهم گفت.مگر این که روزی این کارها مرا برنجاند.ومجبور به دفاع از خودم شوم.

 

 

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و چهارم بهمن 1392ساعت 15:12  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
Conversation started ژانویه 3
Hossein Gharedaghi
1/3/2014 00:42
Hossein Gharedaghi
Iranian cycle tourist to take detention case to ICJ Tue Dec 31, 2013 6:23PM GMT 3 13 1 Saman Kojouri, Press TV, Tehran Download | Embed Hossien Gharedaqi is a simple teacher, who is also a professional cycle tourist. He lives in a remote village in northwest of Iran. But his latest tour handed him a memory which he would never forget. During his recent tour of the United Arab Emirates he was detained and imprisoned on allegations of espionage activities. He says he was kept in jail for 78 days in the subhuman conditions with no access to basic needs. This comes as Hossien Ghare daghi says travels to different countries with the message of peace and friendship for the world. Although Hossein is now been free, the Iranian foreign ministry says it is still following up the case through diplomatic channels. The accusation of espionage seems to have become an instrument in the hands of certain countries to put ordinary nationals of other countries in prison for a period of time. This comes Iran has always treated foreign prisoners inside the country through Islamic clemency and in return expects other countries to respect its nationals in different conditions.
+ نوشته شده در  جمعه بیست و پنجم بهمن 1392ساعت 14:3  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 

وداع

بعداز 6 هفته در زندان امارات تقاضای یک جلد قرآن مجید کردم.بعداز چند روز یک جلد قرآن در اختیارم قرار دادند.این قرآن در سوریه چاپ شده بود و مهر اوقاف سوریه روی آن بود.در اولین لمس سوره ابراهیم آمد.آیه های زیبایی که مرا به صبر و بردباری فرامی خواند.بیشتر این سوره را تا آخرین روز تلاوت می کردم.زمانی که حافظ 15 جزء قران بودم.آیه ای از این را همیشه تلاوت می کردم.بخصوص دعای بر پدر و مادرو تمام مسلمانان.

روزهای آخر توان نشستن نداشتم.بیشتر سوره هایی را که حفظ بودم.دراز کشیده تلاوت می کردم.تا آخرین وداع هایم را با عالم ماده و خاکی داشته باشم.

 

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و نهم بهمن 1392ساعت 0:22  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
سفارت ایران در ابوظبی

شب را در ابوظبی مهمان یکی از هم وطنان ایرانی بودم.تا صبحانه را بخورم و آماده شوم.ساعت 10 صبح شد.تا سفارت ایران راهی نداشتم.بعداز گذر از اتوبان به مرکز سفارتهای کشورهای جهان در ابوظبی که دریک جا متمرکز بودند.رسیدم.درست روبروی سفارت ایران، سفارت آمریکا با پرچمش نمایان بود.ساعت 11/30 به سفارت ایران رسیدم.معماری سفارت ایران تداعی معماری سنتی ایران را می کرد.با آجر سفال ساخته بودند.زیر تابلو سفارت ایران درمحوطه درب پشتی یک عکس گرفتم.

درست ساعت 11/45 دقیقه وارد سفارت ایران شدم.هم وطنان ایرانی مقیم امارات هم برای انجام امور اداری در آنجا جمع بودند.مستقیما به جلو پیشخوان رفتم و خودم را معرفی کردم.خیلی تحویل گرفتند.تا اینکه کارشناس امورفرهنگی آقای نبیونی به پیشوازم آمد.به اتاق مهمان بردند.با چایی پذیرایی کردند.قرار شد برای هماهنگی با سفارت امان اقدام نمایند.بعداز ساعاتی اعلام کردند.این کار ممکن نیست و با مشکل همراه هست.

برای دریافت ویزای عمان در ایران با مشکل زمان برخورد کردم و از ادامه قراردادم صرف نظر کردم.تنها امیدم به سفارت ایران در ابوظبی بود.و گرنه می بایست بلافاصله به ایران بر می گشتم.مراجعه مستقیم هم به سفارت عمان برایم راه مناسبی به عنوان ایرانی نبود.چرا که برای دریافت ویزای کشور ثالث برای ایرانی ها بدلیل ضمانت و بعضی موانع کار ساده ای نیست.

تنها راهی که مانده بود.باید بلافاصله به باشگاه ایرانیان در دبی بر می گشتم.واز آنجا پیگیر ادامه برنامه هایم می شدم.ساعت 13/15 از سفارت بیرون آمدم تا به مسیرم ادامه بدهم.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه هفتم اسفند 1392ساعت 0:56  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

بعداز تقاطع مجمع الوزرا ابوظبی
شب رکاب می زدم .نزدیک شهر ابوظبی بودم.می بایست برای گریز از گرمای روز خودم را به ابوظبی می رساندم.لباسهایم خیس شده بود.نزدیک پل ورودی شهر ابوظبی پلیس راه جلو راهم را گرفت.از من مدارک خواست و من هم دادم.پلیس بعداز بررسی مدارک از من سوال کرد،مشروب خوردی.من خندیدم و گفتم ما مسلمانیم.این کار برای ما حرام است.او هم نیشخندی زد و گفت رکابزنی در این هوای شرجی کار عاقلانه ای نیست.مواظب باشید و با احتیاط از کنار اتوبان رکاب بزنید.یک پلاستیک میوه و چند بطری نوشیدنی هدیه دادند.

آب بطریهایم تمام شده بود.دلم می خواست در این هوای شرجی یک چایی بخورم.تا بیشتر از عرق کردنم لذت ببرم.از پل جسر شیخ در ورودی ابوظبی گذشتم.دست راستم محلی بود.که بعدها در آنجا به جرم واهی جاسوسی 78 روز زیر شکنجه بودم.تا رکورد نگون بخت ترین سایکل توریست جهان را رقم بزنم.

بعداز پل به چند کارگر پاکستانی برخورد کردم.با آب سرد از من پذیرایی کردند.من هم با چند کلمه زبان اردو از آنها تشکر کردم.از دور مسجدی در سمت چپ اتوبان نمایان بود.قصد کردم.شب را در آنجا استراحت کنم.نزدیک ساعت 3/30 نیمه شب بود.از تقاطع وزرا گذشتم تا در تقاطع بعدی مسیرم را عوض کنم.ساعت 4 صبح به مسجد رسیدم.

بعداز حمام و شستن لباسها و استراحت کوتاه،قرآن خواندم.در حال استراحت مجدد بودم.یک اماراتی مرا بیدار کرد.سلام و علیکی کرد و از اینکه مرا در آنجا می دید.خیلی خوشحال بود.چهره نورانی و زیبایی داشت.عربی را به لهجه شیرین تلفظ می کرد.لباس سفیدی بر تن داشت.چند دقیقه ای با من بود.مرا به خانه اش دعوت کرد.اما من عجله داشتم، ضمن عذرخواهی از محبت انسانی اش بی نهایت تشکر کردم.

هوا نزدیک روشن شدن ،بود.دوباره آن مرد عرب با ماشینش بر گشت.پلاستیک بزرگی دستش بود.برایم خیلی وسایل آورده بود.مانده بودم.چطور از مهربانی هایش تشکر کنم.صبحانه مفصل وچند کنسرو و مقداری کادو بود.بازهم کنارم نشست و صحبت کردیم.تا این که خواست از من خداحافظی کند.من به یاد دوچرخه سوارهایی افتادم که از ایران گذر می کردند و دقیقا همان کاری که من کرده بودم.دوباره یک مرد عرب برای من انجام می داد.بسته ای پول کنارساکم قرار داد.گفت تو راه خرج می کنی.من خیلی دلم گرفت.نا خود آگاه گریستم.او هم مرا با تاسف نگاه می کرد.او دلداری داد.من جریان این کار را برایش تعریف کردم.چراکه این خاطره دومین حادثه ای بود.که در سفرهایم اتفاق می افتاد.با التماس فهماندم به پول نیازی ندارم.همان قدر که مهربانی کردید.برایم کافی است.در این کش و قوس بالاخره 50 درهم را پذیرفتم.تا برای نهار مهمان غیابی اش شوم.لحظه خداحافظی بود.به احترامش تا کنار ماشینش آمدم.هرچه اسرار کردم.یک عکس یادگاری بگیریم.قبول نکرد.

از ماشینش عکس گرفتم.تا این خاطره هم به خاطرات انسانی ام افزوده شود.

 

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه هفتم اسفند 1392ساعت 0:57  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

سفری پر خطر
چند سالی است.که دارم تلاش میکنم.تا بعنوان یک معلم ایرانی در تعطیلات تابستانهانمادی ازحرکت وتلاش انسانی باشم و دراین راه همه را به تحرک و پویایی ترغیب کنم.تا شادابی و طراوت را به جوانان ایران زمین منتقل کنم.از زمان استارتم می دانستم راه خیلی دشواری خواهم داشت.اما دور زدن موانع و مشکلات در این عالم یک شیرینی خاصی دارد .که در بهای زندگی معامله شیرینی است.آرام ساختن ضمیر درون در این مسیر خود یک جسارت انسانی است.که در ظرف همه نمی گنجد.

در این مدت منتظر کسی نبودم.تا شرایط سفر را برایم فراهم کند.بلکه خودم را بیشتر تحمیل کرده بودم.تا در میان کوتاهی مسئولین رسوخ کنم.وسستی و کوتاهی شان را نمایان کنم.که در برنامه ریزی این استعداد ها مدیریت درست و حسابی ندارند.چه بسا مقاومت هم در برابر آنها ممکن بود.مستعد هر وصله ناجوری باشد،که شد.

در  همه این سفر ها و رکوردها،سلیقه های خاصی بود.که می بایست به یک گروهی برچسب می خوردم.در حالیکه عقیده داشتم.باید امکان چنین حرکتی را برای همه جوانان فراهم نمود.اگر قرار است پویایی و نشاط همه گیر شود.باید این زمینه را برای همه فراهم نمود.

برای سفر تابستانم مثل سفرهای قبلی ام تلاش کردم.نیک می دانستم.کسی در کنارم نخواهد بود.به جاهایی که لازم بود.مراجعه کردم.اما خبری نشد.در حالیکه هنوز بعداز گذشت 7 سال  به حق مسلم خود در انتخاب محل خدمت در آموزش و پرورش  در استان آذربایجانشرقی نرسیده ام.تا همچنان توصیه کنم.مارا به خیر شما امیدی نیست شر مرسانید.

قبل از سفر تابستانم در سال 92 طوری برنامه ریزی کرده بودم.تا بی خبر به سفرم ادامه بدهم.اما اسرار یکی از دوستان میانه ای باعث شد.در خبرها ذکر شود.هرچند از عواقب آن می ترسیدم.تا گذشت زمان روی بد آن را نشان دهد.

در رکابزنی سال 91 هم شایعات خیلی خطرناکی رسوخ کرده بود.که شنیدن آن برایم خیلی خطرناک بود.در این سفرهم چنین شایعاتی بود.تا اراده یک انسان جسور را زیر سوال ببرد.هرچند تلاش داشتم آن را منحرف کنم.اما ابزار لازم را نداشتم.تا با دیده شک به بعضی نگاههای کج اندیش در میانه ایمان داشته باشم.و این عقوبت را حاصل برنامه ها و نگاههای بد آنها حساب کنم.تا در گذشت زمان یک روز بی تعارف به همه رویدادهای سفرهایم نگاه کنم.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه هفتم اسفند 1392ساعت 0:58  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

 

تشکر از دوستان سایت صدای میانه و میانالی و دیگر دوستان

مثل سابق در این سایت هافعال نخواهم بود.چرا که دغدغه فکری و عواقب شکنجه اماراتی هاو اعاده حقم فرصت اینکار را به من نخواهد داد.هنوز با گذشت 4 ماه از آزادی ام، به جرم واهی جاسوسی از زندان امارات با تحمل مرارتها و رنج ها و شکنجه ها،هیچکدام از سازمانها و ارکانها و وزارت آموزش و پرورش و وزارت امور خارجه در خور شایسته و بایسته از من حمایت نکرده اند.هنوز دوچرخه و وسایلم را از اماراتی ها رامسترد نکرده اند.هرچند دلایل خاصی دارند.اما من با دلیل و مدارک تمام دلایل آنهارا رد کرده ام.و وبم بهترین مخزن اسراری است.که پاسخ گوی اما و اگرهای آنهاست.قرار است تا عید همچنان منتظر اقداماتشان باشم.بعداز عید عملا وارد میدان خواهم شد.چراکه در زندان امارات تنها خواسته و آرزوی نفسم،دیدار دوباره وطن و دوستانم بود.که به آن رسیدم.مرگ را حس و لمس کردم.می دانم عواقب شکنجه مرا یک روزی از پای در خواهد آورد.لذا از مرگ هراسی بدل راه نخواهم داد.هرچند شاید ذره کوچکی باشم از این همه نفس هایی که در کنارمان خاموش می شوند و از یاد ها می روند.

در این فرصت همچنان بیشتر فعالیتم را به فیسبوک منتقل خواهم کرد.تا شاید یک دائرالمعارفی از یک تلاش جهانی یک ایرانی و معلم را با اندوخته های ناچیزش با وسیله ساده قرن سرعت به یادگار بگذارم.لذا از دوستان عذرخواهی نموده و قبلا از کوتاهی ام پوزش می طلبم.

در این بین از تمام دوستان و سایتها که مارا تحمل کردند و از مهربانی و انسانیت خود بی بهره نساختند.صمیمانه تقدیر و تشکر می کنم.

 

 

+ نوشته شده در  جمعه نهم اسفند 1392ساعت 14:50  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
میزبانی از گروه دوچرخه سواران جهانی در میانه؟،شماهم با ما باشید

یگ گروه ویژه دوچرخه سواران بین المللی با تدارکات ویژه از هلند استارت زده اند.الان در کشور ترکیه هستند.در هر شهری مورد استقبال قرار می گیرند.قرار است اول فروردین 93 وارد ایران شوند.احتمالا 13 فروردین وارد میانه شوند.و یک شب اقامت داشته باشند.از تمام همشهریان و مسئولین تقاضای مساعدت و یاری را دارم.چراکه حرکت این گروه جهانی است و می تواند در امتداد مهربانی و خوش نامی مردم وشهر میانه در بین سایکل توریستهای جهان از اعتبار خاصی برخوردار باشد.لذا کمک و مساعدت تمام عزیزان را برای برنامه ریزی استقبال و پذیرایی می فشاریم.منتظر تماس هایتان هستیم.

 

 

 

+ نوشته شده در  جمعه نهم اسفند 1392ساعت 22:6  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 

فریاد کمک فروزان اطهری بازیگر - مدل ایرانی از زندان دبی + تصاویر

روزنامه هفت صبح: چند ماهی است نام یک بازیگر ایرانی - سوئدی بر سر زبان ها افتاده و دستگیری او در دبی به یکی از سوژه های مهم خبرگزاری ها تبدیل شده است. «فرزان اطهری» یکی از مدل های نسبتا شناخته شده ایرانی است که به عنوان یک مدل در 23 کشور مختلف با بیش از 100 مارک همکاری کرده و چندی پیش نیز در یکی از موزیک ویدئوهای هیفا وهبی (خواننده لبنانی) به عنوان بازیگر حاضر شده بود که انتشار خبر صدور حکم ابد برای اطهری نام او را بیشتر بر سر زبان ها انداخت.
باتزی او در چند فیلم ایرانی نیز سبب شده تا توجه ایرانی ها بیشتر جلب شود و کمپین فیس بوکی برای درخواست تجدید نظر در حکم او به راه بیفتد. اطهری در فیلم چهل سالگی حضور داشت و در کنار لیلا حاتمی به ایفای نقش پرداخت. عکس های زیادی از او در کنار بازیگران منتشر شده و شاید همین نکته سبب شده تا هنرمندان کشور نیز آرام آرام به صف حمایت از او بپیوندند. 

 
 


از خرداد ماه امسال شایعه دستگیری اطهری به گوش رسید تا اینکه در دی ماه امسال پلیس دبی اعلام کرد او به دلیل فروش مواد مخدر به حبس ابد محکوم شده است. اطهری پس از مدت ها توانست در صفحه فیس بوک خود مطلبی بنویسد که در آن افشاگری های فراوانی را علیه پلیس دبی انجام داد و خواستار کمک ایرانی ها و سوئدی ها شد. او در نامه خود به اشتباهاتش اعتراف می کند اما می گوید که هیچگاه قصد فروش مواد را نداشته و اتهامات علیه اش بی اساس است.
قصه از کجا شروع شد؟
در اوایل دی ماه بود که خبر صدور حکم او به طور رسمی منتشر شد. در این خبر آمده بود: «دادگاهی در دبی، فرزان اطهری بازیگر ایرانی تبار سوئدی و بازیگر سینمای ایران را به جرم حمل 21 گرم کوکائین به حبس ابد محکوم کرد. ماموران پلیس مبارزه با مواد مخدر، فرزان اطهری را در نزدیکی هتل آرمنی دبی در حالی دستگیر کردند که او 11 کیسه پلاستیکی حاوی کوکائین با هدف فروش همراه خود داشت.
اطهری 29 ساله، در دادگاه ادعا کرده که بسته های کوکائین را برای مصرف شخصی اش داشته و قصد فروش آنها را نداشته است. وکیل متهم نیز پیش تر گفته بود که فرایند طی شده توسط پلیس مبارزه با مواد مخدر در این پرونده غیرقانونی بوده است چرا که به گفته او، از یک سو، خبر چینی که پلیس دبی با استناد به اطلاعات او، علیه موکلش شهادت داده، اطلاعات دروغ درخصوص ماده مخدری که توسط متهم حمل می شده، داده است و از سوی دیگر، دیگر زندانیان نیز فرزان اطهری را در زمان بازداشت موقت، گمراه و تهدید کرده اند.
در جریان دادگاه، یک افسر پلیس اماراتی شهادت داد که یک خبرچین به آنها اطلاع داده که فرزان اطهری همراه خود مواد مخدر دارد و دنبال خریدار برای آن می گردد. به گفته این افسر پلیس مبارزه با مواد مخدر، متهم روز 14 می (24 اردیبهشت) در مقابل هتلی در منطقه تاریخی «بِر» دبی بازداشت شد و در جریان تحقیقات پذیرفت که قصد فروش کیسه های کوکائین همراه خود را داشته است. دادگاه بدوی دبی، علاوه بر محکومیت این مدل ایرانی به حبس ابد، او را به جریمه سنگین 50 هزار درهم امارات نیز محکوم کرده است و او بعد از پایان محکومیتش از این کشور اخراج خواهد شد.»

 
افشاگری های اطهری

این بازیگر ایرانی پس از مدت ها دوری از شبکه های مجازی توانست در صفحه اش حاضر شود و درباره اتفاقات چند وقت اخیر توضیح دهد. نامه او از زندان را بدون هیچ قضاوتی می خوانید: «من فرزان اطهری، جوان 29 ساله ایرانی - سوئدی هستم و این نامه را در حالی می نویسم که مدت 9 ماه است در زندان مرکزی دبی به سر می برم. بعد از 8 ماه حکم من صادر شد؛ حبس ابد. مدتی بعد از دریافت حکم دادگاه، اطلاع یافتم که من تا مرز اعدام هم رفته بودم اما چون قضات پرونده در مورد حکم اعدام به اجماع و اتفاق نظر نرسیده اند، با یک درجه تخفیف حکم حبس ابد صادر کرده اند. نمی توانم برایتان توصیف کنم که چه احساسی داشتم زمانی که به وسیله تلفن به من اطلاع داده شد که باید باقی مانده زندگی ام را در زندان بگذرانم.

بیشتر مطالبی که در رسانه ها درخصوص ماجرای دستگیری من منتشر شده حقیقت ندارد. من در بیرون از خانه ام که در برج الخلیفه قرار دارد، در تاریخ 14 ماه مه 2013، وقتی که برای ملاقات دوستم بیرون می رفتم و مواد در جیب خود داشتم دستگیر شدم. هتل آرمنی در همان ساختمان برج الخلیفه قرار دارد. پلیس اظهار کرده که من خارج از یک هتل مجلل به دنبال مشتری برای فروش مواد بوده ام؛ در حالی که من در حال خروج از محل زندگی ام بوده ام. 
می خواهم شما بدانیدکه این مواد اصلا متعلق به من نبوده. من نه در حال استفاده از آن بوده ام و نه قصدی برای فروش آن داشته ام. برای من پاپوش درست کرده اند. برای آن دسته از کسانی که نمی دانند پاپوش درست کردن یعنی چه می گویم که این لغت یعنی با فریب کسی را وادار به انجام کاری غیرقانونی کردن به طوری که آن عمل موجب ایجاد پیگرد قانونی برای آنفرد شود. از آنجایی که پرونده من هنوز در مرحله استیناف است، به توصیه وکیلم از گفتن جزییات بیشتر معذورم اما به محض پایان یافتن مرحله استیناف تمام جزییات را درباره چگونگی درگیر شدنم در این ماجرا بازگو خواهم کرد.
منبه مدت دوهفته در یک سلول خالی بدون تختخواب و سرویس بهداشتی بازداشت بودم و از داشتن یک وکیل یا مترجم یا تماس با سفارت سوئد محروم بودم. حتی اجازه تماس با خانواده و دوستانم هم به من داده نشد تا به آنها اطلاع دهم که زنده هستم. در آن مدت مرا به امضای اسناد و اعترافاتی به زبان عربی که نه می فهمم و نه می توانم بخوانم، وادار کردند که من حتی نمی دانستم چه اسنادی هستند و چاره دیگری هم جز امضا نداشتم.
این شرایط تاثیر مرگبار بر مسیر محاکمه من داشت. تمام اسنادی که در آن دو هفته به اجبار امضا کرده بودم به عنوان مدرک علیه من در دادگاه استفاده شدند. من بعد از گذراندن 5 ماه در بازداشت، آن هم به خاطر جرمی که نمی دانستم چه بود، توانستم وکیلی داشته باشم. هیچ شاهدی جز اظهارات ماموران پلیس دستگیرکننده در پرونده من وجود نداشت. من متهم به ترویج و اشاعه مواد مخدر بودم اما حکمی که برای من صادر شده برای جرمی بسیار سنگین تر، یعنی فروش مواد مخدر است که البته من از هر دوی اینها مبرا هستم. من به هیچ عنوان نه مروج و نه فروشنده هیچ نوع ماده غیرقانونی نیستم.

 
من موافقم که ما همیشه باید در برابر اعمال مان پاسخگو باشیم و می پذیرم که با درگیرشدن در چنین موقعیتی بزرگترین اشتباه زندگی ام را مرتکب شده ام و فریب یک به اصطلاح «دوست» را خورده و خود را در چنین وضعیتی گرفتار کرده ام اما هیچ کس مستحق آن نیست که براساس یک اتهام بی اساس تمام زندگی اش را در زندان بگذراند.

لازم به گفتن نیست که یک روند دادرسی ناعادلانه و غیرانسانی، اجبار به امضای اسنادی به زبان بیگانه، عدم دسترسی به مترجم در بازجویی ها،اظهارات جعلی پلیس در دادگاه، عدم وجود شاهد و مدرکی غیر از اظهارات پلیس و حکمی که هیچ تناسبی با جرم ندارد، همه اینها یعنی 
نقض حقوق بشر.
من هنوز جوانم و آرزوها و رویاهای بسیاری دارم. تا این لحظه هم نزدیک به یک سال را به خاطر اشتباهی که مرتکب شده و تا آخر عمر به خاطرش نادم و پشیمان خواهم بود، در زندان گذرانده ام و درس عبرت گرفته ام. در زندان هیچ روزی را بدون بیم سلامتی و جانم سپری نکرده ام چرا که در کنار مجرمین حرفه ای و خلافکارانی زندگی می کنم که بعضا بیماری های قابل انتقالی مانند ایدز و هپاتیت دارند.
قبل از دستگیری، من آدم موفقی در حرفه ام بودم و همراه دو شریکم شرکتی موفق داشته و 16 کارمند با ما همکاری می کردند. اکنون بعد از 8 ماه انتظار، تمام زندگی ام از دستم رفته و تنها حکم حبس ابد پیش روی من است. من از صمیم قلب از شما تقاضای کمک دارم. تنها چیزی که می خواهم عدالت است، عدالتی که هر انسانی مستحق آن است. من تقاضای رحم و بخشش دارم چرا که هر کس در برهه ای از زندگی اش ممکن است دچار خطا و لغزش شود. لطفا به من کمک کنید تا زندگی ام را نجات دهم. زندگی من اکنون دیگر در دستان خودم نیست. تک تک امضاهای شما تاثیرگذار خواهد بود؛ و نه تنها من، بلکه خانواده ام، دوستانم و فرشته کوچولوی من، خواهر عزیزم هم تا همیشه ممنون و سپاسگزار شما خواهند بود.
قصدم از نوشتن این عرض حال به نقد کشیدن کشور امارات نیست. من مدت سه سال در این کشور زندگی و کار کرده ام زیرا کشور فوق العاده ای است هر چند دستگاه قضایی این کشور مرا محکوم کرده است. در اینجا می خواهم از خداوند، جناب شیخ محمد بن رشید آل مکتوم، معاون رئیس جمهور، نخست وزیر و حاکم دبی، خانواده ام، دوستانم، همراهانم و تمام مردم عزیز سوئد، ایران و مردم سراسر دنیا، همچنین شهروندان اماراتی به خاطر درگیر شدن در چنین شرایطی عذرخواهی کنم. اکنون زندگی من در دستان خداوند بزرگ، وکیلم و شماست. پیشاپیش از شما سپاسگزارم.»
درخواست برای جمع آوری امضا
در پایان این نامه متنی قرار داده شده و از کاربران خواسته شده تا به یک سایت مراجعه کنند و نامه حمایت از او را امضا کنند. در این نامه که خطاب به مسئولان مختلف بین المللی است خواسته شده تا نسبت به روند برگزاری دادگاه و حکم او نظارت بیشتری صورت گیرد. با افزایش حمایت ها، اطهری روز گذشته در فیس بوک خود نوشت: «با دیدن این همه استقبال از نامه ام یک نور امید کوچک تو این راه تاریک بی پایان برایم پیدا شده. از حمایت و تلاش همه شما سپاسگزارم. تک تک امضاها اثرگذار خواهند بود.»

 
 

کمپین جدی می شود

چند روزی است که کمپین حمایت از اطهری جدی شده و سیروان خسروی - خواننده کشورمان - از مردم خواسته تا در آن شرکت کنند. سیروان در متن خود نوشته: «دوستان عزیز، مدتیه که خبر به زندان افتادن «فرزان اطهری» در دبی رو شنیدم و متاسفانه تو روزهای گذشته مجازات بسیار سنگینی براش در نظر گرفته شده (حبس ابد). همه ما انسان ها اشتباهاتی رو، چه کوچیک چه بزرگ، تو زندگیمون انجام دادیم و می دهیم که ممکنه فقط یکی از این اشتباهات باعث تغییر مسیر زندگیمون برای همیشه بشه. من هم مثل اکثر شما هیچ وقت فرزان اطهری رو از نزدیک ندیدم ولی فکر می کنم هر انسانی که این نامه رو می خونه وظیفشه که به درخواستش فکر کنه و اگه می تونه یک قدم در راه کمک به این جوون برداره.»
واکنش های مختلف به کمپین
این کمپین با واکنش های متفاوت و بعضا متضادی روبرو شده که آن را نسبت به سایر کمپین های دیگر فیس بوک متمایز می کند. عده ای از این کمپین حمایت کردند اما عده دیگریاز کاربران اعتقاد دارند که او در هر صورت مواد مخدر حمل کرده و باید تاوان جرم خود را نیز تحمل کند. برخی دیگر از کاربران نیز نسبت به این موضوع که او بیشتر بر سوئدی بودن خود تاکید کرده اعتراض کردند و برخی دیگر نیز نسبت به صحت ادعاهای او با دیده شک نگاه می کنند.»

 

+ نوشته شده در  سه شنبه سیزدهم اسفند 1392ساعت 23:12  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
ادامه نوشته

با یک سایکل توریست،78 روز در مخوف ترین زندانهای جهان قسمت سیزدهم

قسمت سیزدهم

از تاریخ یکشنبه بیست و نهم دیماه 92  تا تاریخ  پنجشنبه هفدهم بهمن ماه 92

مطالب نوشته شده بعداز آزادی

حداقل شش ماه استراحت پزشکی

شکنجه هایی که در امارت شدم.می بایست به محض ورود به ایران مورد معاینه تخصصی قرار می گرفتم.تا از عواقب آن در امان باشم.اما گویا مثل حرکتهای قبلی ام باید درد گمنامی و بی محلی را تحمل کنم.عواقب آن در آینده مرا زمین گیر خواهد کرد.چرا که دوستم بابک شادب فر مقیم بلژیک هم با من در این راه به نوعی هم درد است.او نسبت به من کمتر شکنجه شده است.اما همچنان بعداز سیزده سال تحت درمان است.در حالیکه من به هیچ کدام آنها دسترسی ندارم و در یک شهرستان زندگی می کنم و محل خدمتم دور است.که تنها خستگی مفردم را بیشتر می کند.تا در کمی زمان فقط فرصت نفس کشیدن داشته باشم.

شکایت و گلایه هایم محفوظ است.وزارت امور خارجه و وزارت آموزش و پرورش می بایست در این راه کمکم می کردند.در حالیکه از درخواست کتبی ام برای کمک خیلی زمان می گذرد و روز به روز در فرسودگی حضور در محل خدمت قرار دارم.زمانم هم پر است .بیشتر برای تردد صرف می شود.استفاده از مسکن ها هم برای درمان موقتی اثرات خودرا از دست می دهد.یواش یواش قدرت پاهایم را از دست می دهم و در شرایط خیلی بدی قرار دارم.

در آینده اگر مشکلی برایم ایجاد شد.از حقم نخواهم گذشت.چراکه تمام شکنجه ها و عذابها را با افتخار و بعنوان یک معلم به جان خریدم.همچنان تا عید منتظر پاسخگویی خواهم بود.بعداز آن بر علیه کسانی که در این راه کوتاهی کرده اند.عملا وارد میدان خواهم شد.

 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی 1392ساعت 21:0  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
سلام جیران من

با تو خاطرات زیادی دارم.آن زمان که این نام زیبا را دوستان آذربایجانی در آستارا انتخاب کردند.سالها می گذرد.دوستان زیادی از کشورهای مختلف تورا زیارت کرده اند.ولفگان سایکل توریست آلمانی تا تورا دید.با تعجب گفت.حسین با این سفر می کنی.این دوست خوبی برایت نخواهد بود.اما من تورا دوست داشتم.بودن تو در کنارم حس عجیبی به من هدیه می داد.این حس عجیب بود.که با تو توانستم کارهای بزرگی انجام بدهم.تا این دوستی ما در یادها باقی بماند.

در آخرین سفرم بود.که روزگار مهر جدایی را بر دوستی ما زد.تا بدترین خاطرات را باهم رقم بزنیم.هنوز ماههاست که از تو خبر ندارم.آن زمان که  بدترین شکنجه هارا در زندان مخوف و انفرادی کشور امارات متحده عربی را به جرم واهی جاسوسی تحمل می کردم.هیچوقت یاد تورا فراموش نمی کردم.در بازجویی ها که دوبار در کنارم قرار گرفتی با دیدنت نیروی تازه گرفتم.تا از حقانیت فکر و ایده یک جهان سومی دفاع کنم و خودرا مبرا از وصله ناجور بدانم.تا این پافشاری با تحمل مرارتها و رنج های فراوان منجر به آزادی ام شد.

نمی دانم.در کجا آرام گرفته ای .متهم به بی وفایی نمی کنم.اما نیک می دانم.که روزگار چنین دوستی مارا بر نتابید.تا بدست انسانهای جاهل و کوتاه بین جدایی ما تا این روز رقم بخورد.تا داستان زیبایی شبیه به لیلی و مجنون شکل بگیرد.هر چند طرف مقابل یک شی بی جان باشد.

دیگر از دستم من کاری ساخته نیست.باید این فراق را تحمل کنم.مگر اینکه اتفاق جدیدی بیفتد.دولتمردان ایران تلاش می کنند.تا این جدایی مارا به وصل برسانند.اما اماراتی ها فعلا تاب باور یک اراده انسانی از کشور ایران را ندارند.تا تورا همچنان در محبوس نگه دارند.تا تو لااقل در این راه از من سبقت بگیری.تا اولین دوچرخه ای باشی که بیشتر از سواره اش رکورد زندانی شدن را داشته باشی.تا نسلی به ریش کج اندیشان امارات روزی نیشخند بزند.و با خود بگوید.مگر عصر جاهلیت قبل از پیامبر در شبه جزیزه عربستان ریشه کن نشده است.

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ششم بهمن 1392ساعت 23:21  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
از آموزش و پرورش انتظار بیشتری نیست

امسال اولین سالی بود.که در مهرماه حس حضور در مدرسه را در زندان انفرادی امارات همراه با شکنجه و عذاب روحی و جسمی را باتهام جاسوسی بعنوان یک معلم ایرانی تجربه می کردم.تا در کنج خلوتی در اوج ضعف و ناتوانی تصور این عالم خاص را داشته باشم.تا این عذاب مرا از دوماه حقوقم محروم سازد.هرچند نوع بر خورد و پیگیری آموزش و پرورش در این راه جای گلایه زیادی را برایم زاده است.و شکایتم از این سازمان در جای خود مثل شکایتهای قبلی ام محفوظ است.چراکه وجود بعضی کج اندیشی ها در مدیریت این مجموعه قابل کتمان نیست.

با آنکه 25 آبانماه اعلام حضور کردم.باز نیش خودرا تحمیل کردند.تا در این مظلومیت شروع بکارم را در اول آذرماه بزنند.تا عملا شش روز هم این طرف از حقم پایمال شود.هرچند تلاش برای اعاده حقم با توجه به شرایط زمان زیاد مورد پسندم نیست.اما در خاطراتم حتما تمام موارد را قید خواهم کرد.

دوست ندارم کسی را بابت این بر خورد زیر سوال ببرم.اما بودند.دوستانی که در این راه کوتاهی کردند.و از نظر قانونی قابل پیگرد هستند.

 

 

+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم بهمن 1392ساعت 0:20  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

 

انصراف از رکابزنی با دوستان برای حضور در جام جهانی برزیل 2014

دوستان برای هماهنگی این حرکت بزرگ در تلاش بودند. و از چند جا هم اسپانسر جمع کرده بودند.قرار بود.باشگاه استقلال و پیروزی و بزرگ هنرمندان ایران جناب آقای جمشید مشایخی در این کار سهیم باشند.اما من انصراف دادم.چرا که هنوز مشکل جسمی و روحی از شکنجه اماراتی ها مانع حرکتم هست.واین کار با این شرایط برایم مشکل هست.هرچند تا آخرین روز این انصراف تا پایان جام جهانی مرا آزار خواهد داد.چرا که بهترین فرصت بود.

از تمام دوستان بخصوص پدر سایکل توریست معنوی ایران جناب آقای سید مسعود طباطبایی بابت این لطفشان تقدیر و تشکر می کنم و در این راه بزرگ برایشان آرزوی موفقیت و کامیابی دارم.امیدوارم پرچم ایران با یاد این دوستان تزئین حرکت زیبا از انسانهای آزاده و مهربان و مهمان نواز از یک کشور زیبا آنهم ایران در برزیل در اهتزاز باشد.

 

+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم بهمن 1392ساعت 22:58  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
شماره دوم ماهنامه ی آچاچی چاپ شد

شماره دوه ماهنامه ی آچاچی امروز با تیراژ 300 تایی به چاپ رسید شماره اول این ماهنامه که ماه گذشته با تیراژ 500 تایی و به صورت سیاه و سفید چاپ شده بود این ماه به صورت رنگی به چاپ رسید.


صفحه ی اول این شماره دربردارنده ی سخنی از سردبیر این ماهنامه آقای بهرنگ داودی با عنوان"می نویسم پس هستم" و با گزارشی از امین ناصری با آقای حسین قره داغی سایکل توریست همشهریمان و گزارشی دیگر در مورد تپه های بابا دونز آچاچی و  بخش احکام( سوالاتی در مورد احکام از حاج آقا صفیخانی) است.

در صفحه ی دوم این ماهنامه به گزارشی در مورد مدرسه ی شهید معماریان آچاچی از یونس ناصری و نوید محمدی بر می خوریم که مشکلات این مدرسه را به گوش مسئولین می رساند.

در قسمتهای دیگر این صفحه درمورد شب یلدا وتنوع گیاهی آچاچی و پیامی از شوراهای محترم آچاچی به چاپ رسیده است.و آخرین بخش این صفحه اختصاص دارد به نوشته ای از  آرنگ داودی درمورد  یکی از مفاخر آچاچی و کشورمان آقای قدرت داودی که چندین قهرمانی کشوری و آسیایی را در رشته ی دوچرخه سواری در پرونده دارد.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه نهم بهمن 1392ساعت 0:46  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

تابستان 93 برنامه ویژه با دوچرخه

اگر خدا عمری داد.و سلامتی خودرا باز یافتم.حتما در تابستان 93 بیکار نخواهم بود.در حال آماده سازی و تکمیل پروژه ویژه ام هستم.این کاررا نه در جاده و نه در هوا انجام خواهم داد.یک کار خاص و تقریبا نو و بکری است.برای تمرین یک محل را حتما در ایران رکورد خواهم زد.تا با رفع موانع در خارج از ایران تکمیل تر شود.باز هم در این راه بر توانایی ها و استعداد ها و پشتکار شخصی خود تکیه خواهم زد. و راه رفته را برای جذب کمک و همراهی تکرار نخواهم کرد.چرا که برای حرکت به ایده آل در باور خود،خطر ریسک و ماندن قابل تصور و پیش بینی است.

این کار را با نام و افتخار ایران انجام خواهم داد.

 

+ نوشته شده در  جمعه یازدهم بهمن 1392ساعت 0:19  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

چرا فیس بوک

خیلی تلاش داشتم به همین وب اکتفا بکنم.وتجربیات خودرا در اختیار هم وطنان بگذارم.تا شاید مرحم دردهای سفر طاقت فرسایم باشد.اما قدرت مانور در این صفحات برایم کامل نبود.از طرفی هم ،خاطرات بد سفر به امارات و شکنجه و عذاب روحی و جسمی و تحمل 78 روز زندان انفرادی بعنوان حامل شعار زیبای جهانی  به جرم واهی جاسوسی مرا بر آن داشت.تا از این کار اماراتی ها شکایت کنم.تنها راه ارتباط فیس بوک بود.تا لااقل با انسانهایی که قبلا بر خورد داشتم.بر حقانیت اهداف پاک و انسان دوستانه  و نیت درونی ام مهر تایید بزنند و در کنارم قرار بگیرند.تا بار دیگر این کار کثیف و نابخردانه تکرار نشود.از طرفی هم فرصت داشتم.فیلم هایی که در سفرها داشتم به اشتراک بگذارم.همچنین در طول عمرم فیلم های مستند و انساندوستانه ام را که در طول عمرم ساخته  و کار کرده ام را ،یواش یواش بدون چشم داشت مادی در اختیار جامعه انسانی قرار دهم.تا شاید بتوانم بعنوان یک عضو جامعه جهانی از کشور جهان سوم ،صداقت و درستی اهدافم را دردوره عمرانسانی ام رو کنم.

 

https://www.facebook.com/hosein.gharedaghi

+ نوشته شده در  جمعه یازدهم بهمن 1392ساعت 1:1  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
حضور در همایش نیمکتهای سوخته در میانه

سال 65 بود.از بمباران دبیرستان زینبیه و دبستان ثارلله در چابهار خبردار شدیم.آن زمان مثل امروز نبود.زنداداش خوبم روزنامه زن امروز خریده بود.از طریق آن با این فاجعه انسانی خبردار شدیم.

امسال همایش برگزار شد.قسمت شد من هم حضور پیدا کنم.در آخر برنامه خودم را  به وزیر آموزش و پرورش رساندم و در مورد ماجرایم در امارت صحبت کردم.یک درخواست ملاقات حضوری کردم.محافظش آن را گرفت و در جیبش گذاشت.

با رئیس اداره کل آموزش و پرورش هم ملاقات کردم و با درخواستی از این بزرگوار تقاضای ملاقات حضوری کردم.دو نامه را هم بچه ها داده بودند.من هم تحویلش دادم.

بیشترین مهربانی را از استاندار محترم آذربایجانشرقی دیدم.فرصت شد.چند دقیقه ای با این بزرگوار صحبت کنم.مستقیما رونوشت نامه هایم را دادم و چند دقایقی در مورد کارهایم و... صحبت کردیم.

 

+ نوشته شده در  جمعه یازدهم بهمن 1392ساعت 22:9  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

 

مرگ بهترین دوست سفرهایم

هنوز از دوری او می لنگم.حس می کنم.در نوازشش هنوز بدهکارم.چند بار از او در سفرهایم جدا شدم.اما لطف خدا بود.که دوباره به او رسیدم.با او دوستان خیلی زیادی با مرام و مسلک های زیادی پیدا کردم.تا او هم در هم آوایی شعار زیبای تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی با من همراه شود.هنوز آخرین هم نشینی اورا فراموش نمی کنم.اوهم هم با من رکوردداراست.شاید رکوردش بیشتر از من هم باشد.اما نقش او در این راه بیشتر از من بوده است.هرچند زیاد به چشم نیامده است.در رکابزنی دور نوارمرزی ایران و خارج از ایران او هم با من بوده است.تا به این هم سفرم بنازم.

در آخرین وداع ناخواسته اوهم از من جداشد.تا در کنار جیران ،رکورد بیشترین زمان زندانی را تجربه کند.شاید بدلیل ماهیتش زیاد در یادها نقل نشود.اما در عشق انسانی ام در ذرات ماده از خالق خود هزاران بار یاد خواهم کرد.تا شکر گذاراو باشم.

شاید حدس بزنید این دوستم که بوده است.اما باور کنید.من اورا بعنوان یک دوست می پنداشتم.تا در امارات به جرم واهی جاسوسی او هم با من عذاب بکشد.دوربین عکاسی ام را می گویم.من به لطف خدا و پاکی و صداقتی که داشتم با تحمل شکنجه و عذاب روحی و جسمی بعداز 78 روز زندان انفرادی آزاد شدم.اما او به همراه دوچرخه و بعضی وسایلم در زندان امارات همچنان محبوس است.به یاد روزهایی می افتم.که به شاستی آن فشار می دادم.تا لحظه زیبای خداوندی را به نمایش بگذارم.

 

+ نوشته شده در  شنبه دوازدهم بهمن 1392ساعت 22:38  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

یک عذر موجه

شماره تلفن فامیل و دوستان را ندارم.اگر در این مدت، کوتاهی صورت گرفته عذر خواهی می کنم.نزدیک به 78 روز در زندان انفرادی امارات به جرم واهی جاسوسی زندانی بودم.خیلی از وسایلم هنوز در امارات جا مانده است.وزرات امورخارجه تلاش دارد.اموال فوق را پس از استرداد به اینجانب بر گرداند.

گوشی تلفنم هم یکی از اموال فوق می باشد.که تمام شماره ها در آن ثبت شده است.

 

+ نوشته شده در  شنبه دوازدهم بهمن 1392ساعت 23:35  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
سیب حاج جمشید عیسی خانی در یاد خاطره ها

نسبت به سالهای قبل زیاد شور و شوق ندارم.آن تحرک و پویایی از من رخت بسته است.هنوز فرصت نکرده ام تا به دست بوسی کسی که دو سال مهربانانه خاطرات زیاد و خوبی رادر مدرسه آوین برایم رقم زد، ببینم.هرچند سهمیه سیب من با آنکه دیر رسیده بودم.بالاخره بدستم رسید.

از آزادی ام چند ماهی می گذرد.اما موفق به حضور در روستا و مدرسه آوین نشده ام.دلم برای دیدن حاج جمشید عیسی خانی و مردم روستا ودانش آموزان محل خدمت قبلی ام تنگ شده است.

هنوز یادمهربانی حاجی و مردم روستا و دانش آموزان در خاطراتم موج می زند.تا دل گرفته ام را در دیدن دوباره صیقل دهم.تا در گوشه ای به این ضعف انسانی در فاصله ها بگریم.چراکه مثل تمام جاهایی که خدمت کرده ام بر انسانهای خوبش خواهم بالید.
+ نوشته شده در  پنجشنبه هفدهم بهمن 1392ساعت 0:25  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
یاد زمبه با سرندی پی تی

زمبه دوستی بود.که 5 سال و اندی در کنارم بود.او هم مثل من در سفر بود.باهم دوست خوبی بودیم.بعداز عید 92 مجبور به فروختنش شدم.تا دوری ما شکل بگیرد.هرچند هنوز دلم در یاد اوست.امسال با سرندی پی تی ماشین همسرم در تردد هستم.دوست داشتم با سرویس به مدرسه بروم.اما سرویسی جور نشد.تا بامهربانی همسرم راه گشای مشکلم شوند.هر چند رانندگی با آن راحت و ساده است.اما طولانی بودن راه و تکرار هر روزه آن مرا با کسالت شکنجه اماراتی ها بیشتر خسته تر می کند.

+ نوشته شده در  پنجشنبه هفدهم بهمن 1392ساعت 0:34  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
ادامه نوشته

با یک سایکل توریست،78 روز در مخوف ترین زندانهای جهان قسمت دوازدهم

قسمت دوازدهم
 
یک سلام و علیک با یک شهروند میانه ای در امتداد یک کار خیر

روز جمعه 24 آبانماه 92 روبروی درمانگاه نصر برای یک کاری به یک چاپخانه در میانه مراجعه کردم.از آزادی ام از زندان امارات به جرم واهی جاسوسی در حین رکابزنی سه روز می گذشت.هنوز داغ و رنج و درد شکنجه را داشتم.مهربانی این شهروند در یادم باقی ماند.در حالیکه نمی دانستم.او یک روز دنبال یک معما در مورد من با خود خواهد داشت.

مهربانی و انساندوستی این بزرگوار ادامه داشت.تا در امتداد کار خیرش همچنان از دور یارای من باشد.تا به مجهولاتش دسترسی پیدا کند.می گفت.با خود فکر می کردم.اگر فلانی باشد.او می بایست در رکاب دور دنیا با دوچرخه باشد.بودن او در میانه برایم جای سوال بود.تا اینکه بعداز مدتی خاطراتش را خواندم.تا به سوالات ذهنی ام پاسخ بدهم.

امروز قسمت شد.تا مهمانش باشم.پذیرایی و مهمان نوازی و ادب و انسانیتش برایم مایه افتخار بود.تا به چنین هم ولایتی بنازم.او کسی نیست.جزء آقای مرادی ،که کلکسیون عکس های سایکل توریست هایش مرا به تعجب واداشت.تا به حسن سلیقه این میانه ای هزاران بار تحسین بگویم.

او در این محل یک چاپخانه با نام پارسا دارد.و کارش چاپ و کلکسیون کارتهای عروسی است.کار خیر او در منگنه کوب کتابهای دانش آموزان دبستان طارون با نیت خیر و بدون دریافت وجهی ستودنی است.تا آن سلام علیک با یک شهروند میانه ای در امتداد یک کار خیر نمود با ارزشی پیدا کند.بدینوسیله از حسن ادب و کار خیر او تشکر و قدردانی می شود.

 

 

+ نوشته شده در  شنبه هفتم دی 1392ساعت 22:55  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
سال میلادی با نماد جغرافیایی میانه از نگاه یک سایکل توریست انگلیسی

عمران با صید بهترین خاطرات عمرش از نگاه به کره جغرافیایی میانه سال نو میلادی را تبریک گفته است.این دوست به همراه جاتان سایکل توریست انگلیسی در مردادماه مهمان میانه ایها بودند.

Happy new year to everyone!

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه یازدهم دی 1392ساعت 15:11  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
هموطنان و همشهریان میانه ای ، امروز اخبار پرس تی وی را دنبال کنید

همشهریان میانه ای،امروز اخبار پرس تی وی را دنبال کنید

پرس تی وی خبر داد: شکنجه یک توریست دوچرخه سوار ایرانی در امارات

  تاریخ انتشار چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 11:31  
 

یک توریست دوچرخه سوار ایرانی (سایکل توریست) که در امارات به اتهام جاسوسی زندانی شده بود، گفت: او در طول دوران بازداشت خود در این کشور عربی، تحت شکنجه قرار گرفته است.

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، حسین قره‌داغی که معلم مدرسه‌ای در شمال غربی ایران نیز هست، در گفت و گو با شبکه خبری پرس تی‌وی گفت: من به مدت ۳۵ روز، شکنجه شدم. من دیگر از نظر فیزیکی، همان فرد سابق نیستم. مرا از بسیاری از نیازهای اساسی محروم کردند.

این شهروند ایرانی، خاطرنشان کرد که با پیام صلح و دوستی برای جهان، با دوچرخه‌اش به بسیاری از کشورهای جهان سفر کرده است.

قره‌داغی به مدت ۷۸ روز بدون اجازه تماس با خانواده‌اش و یا سفارت ایران، زندانی بود.

وی افزود: آن‌ها، مرا به جاسوسی متهم کرده و مرا شکنجه کردند، ولی آن‌ها، هیچ مدرکی علیه من نداشتند. من فقط یک توریست دوچرخه‌سوار هستم.

قره‌داغی از وزارت خارجه خواسته است که پرونده او را به دیوان بین‌المللی دادگستری ارجاع دهند.

 

نوشته شده در  چهارشنبه یازدهم دی 1392ساعت 17:29  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

شکنجه شدن توریست ایرانی در امارات
 
زندان مرکزی امارات
چهارشنبه 11 دی 1392 | 09:12
5
 
0
 

به گزارش پرس تی‌وی، یک توریست دوچرخه سوار ایرانی که در امارات به اتهام جاسوسی زندانی شده بود، می‌گوید که او در طول دوران بازداشت خود در این کشور عربی، تحت شکنجه قرار گرفته است.

حسین قره‌داغی که معلم مدرسه‌ای در شمال غربی ایران نیز هست، روز سه‌شنبه در مصاحبه با پرس تی‌وی گفت: «من به مدت ۳۵ روز، شکنجه شدم. من دیگر از نظر فیزیکی، همان فرد سابق نیستم. مرا از بسیاری از نیازهای اساسی محروم کردند.»

این شهروند ایرانی، خاطرنشان کرد که او  با پیام صلح و دوستی برای جهان، با دوچرخه‌اش به بسیاری از کشورهای جهان سفر کرد.

قره‌داغی به مدت ۷۸ روز بدون اجازه تماس با خانواده‌اش و یا سفارت ایران، زندانی بود.

وی در ادامه افزود: «آن‌ها، مرا به جاسوسی متهم کرده و مرا شکنجه کردند، ولی آن‌ها، هیچ مدرکی علیه من نداشتند. من فقط یک توریست دوچرخه‌سوار هستم.»

وزارت خارجه ایران می‌گوید که از طریق کانال‌های دیپلماتیک، همچنان پیگیر این پرونده است. قره‌داغی از وزارت خارجه خواسته است که پرونده او را به دیوان بین‌المللی دادگستری ارجاع دهند.

در ۲۸ ژوئن، دیدبان حقوق بشر، عفو بین‌الملل و گروه حقوق بشری الکرامة در یک بیانیه مشترک گفتند که آن‌ها ۲۲ نامه دست نوشته فرستاده شده توسط تعدادی از بازداشت‌شدگان در امارات دریافت کرده اند که در آن به بدرفتاری سیستماتیک و شکنجه زندانیان در امارات استناد شده بود.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه یازدهم دی 1392ساعت 18:9  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
عکس فیلم خبری پرس تی وی در خبر شکنجه یک ایرانی در امارات

www.presstv.ir

iranian-cycle-tourist-tortured-in-uae-prison

با عنوان زیر در پرس تی وی می توانید.فیلم خبری آن را ببینید

این خبر به زبان انگلیسی است.دوستان فیلم کامل این خبر را در سایت هاقرار خواهند داد.

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه دوازدهم دی 1392ساعت 0:9  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 

تشکر ویژه

از تمام دوستانی که در حق طلبی یک انسان صلح طلب در کنارم هستند.تقدیر و تشکر می کنم.آقای رنگساز خبر نگار نام آور آدربایجان و ایران و آقای سامان کچوری خبرنگار بین المللی پرس تی وی که در این مدت برای تهیه خبر و انعکاس آن خیلی زحمت کشیدند.

آقای کاظم سجادی مسئول وزارت امورخارجه که زمان مفقود شدنم در امارات پیگیرم بودند.وهمچنان روی پرونده ام زحمت می کشند.و تمام دوستان و عزیزانی که همچنان برای اعاده حقم زحمت می کشند.قبلا نیز از تمام عزیزان به اسم تقدیر و تشکر کرده ام.

 

 

+ نوشته شده در  جمعه سیزدهم دی 1392ساعت 22:34  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
دروغ بزرگ اماراتی ها و عدم پیگیری وزارت امور خارجه
وقتی که به فرودگاه امام رسیدم.تمام دوربین های فرودگاه از وضعیت حضورم در سالن فیلم دارند.حتی با دمپایی لای انگشتی چینی و طریقه راه رفتن و مراجعاتم در حین ورود بهترین گزینه تلاشم برای اطلاع رسانی بود.بلافاصله بعداز تعطیلات به وزارت امورخارجه رفتم.تا جریان پیش آمده را توضیح دهم و از این عمل انجام شده ،شکایت کنم.حتی درست اول مهرماه بود.که نامه سفارت ایران صحت گفته هایم را تایید کرده بود.ودر دفتر وزارت امورخارجه موجود است.

تمام مسافران هواپیما هم طریقه اسکورت و وضعیت فیزیکی ام را دیدند.هیچ کتمانی در شکنجه و زندانی بودنم به جرم واهی جاسوسی وجود ندارد.اگر چنین اتفاقی می افتاد.لازم بود.به دادگاه امارات معرفی می شدم.یا لااقل سفارت ایران در ابوظبی مطلع می شد.اما هیچ کدام اینها اتفاق نیفتاد.تا با زرنگی تمام اماراتی ها و قدرت مانور آنها اتهام فرار از کفالت شکل بگیرد.در حالیکه این مدت غیبت را وزارت امورخارجه و سفارت ایران در ابوظبی با پیگیری خانواده ام دنبال داشت.به محض دستگیری یا هر مشکلی می بایست خبردار می شدند.تا قوانین هر کشور در مورد هر توریست با هر تخلفی رو می شد.اما هیچ وقت چنین نشد.

در اقدامی نمادین و خارج کردن موضوع از مسیر با وکیل قانونی شرکت سیحون در امارات ساخت و پاخت کرده اند.تا فرار از کفالت را شکل بدهند.در حالیکه برای تمدید ویزا یا باید تلفنی تماس می گرفتم.یا با حضور اقدام به تمدید می کردم.چون در قرارداد ذکر شده بود.مگر اینکه جرمی عمومی در امارات از من سرمی زد.اقدام خود سرانه کفیل دفتر سیحون در امارات خود یک نوع هماهنگی با مسئولین امارات برای شکنجه بیشترم بود.تا زمان زیاد زندان انفرادی از سوی مسئولین ایرانی دنبال نشود.در صورت چنین کاری و نیت پاک کفیل باید  در پیگیری خانواده و وزارت امور خارجه از سرنوشتم چنین اقدامی را در جریان می گذاشت.چراکه خانواده برای چندمین بار به دفتر سیحون در تهران مراجعه کرده بودند.آنها هم در جواب می گفتند.امکان دارد در زندان باشم.

با تمام تفاسیر انتظار می رود.وزارت امور خارجه در این جریان با کار کارشناسی حضور یابد.حتی از این کار کفیل می تواند.شکایت کند.چرا که با این کار در حقیقت در ادامه بازداشت و شکنجه ام شریک شده اند.تا مسیر واخواهی ام از ظلم اماراتی ها در مسیر دیگری قرارگیرد.

چند مدتی است.از طرف شرکت بابت چک ضمانتم در تنگنا قرار داده اند.تا آش نخورده و دهن سوخته مصداق پیدا کند.در حالیکه من نه اقدام به تمدید ویزا کرده ام و نه اجازه چنین کاری را داده ام.حتی در قرارداد هم چنین عملی از کفیل ذکر نشده است.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و پنجم دی 1392ساعت 14:56  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
یک راه نا دانسته

زندان امارات و شکنجه و زندان انفرادی بمدت 78 روز،وبررسی و واگاوی آن نیاز به نگاه همه جانبه دارد.نگاه از یک مسیر و فرافکنی در القا یک گناه تحمیلی کار درستی نیست.من در امارات بعنوان یک توریست دوچرخه سوار شکنجه شدم.حالا از هر کشوری که باشم.یک حق قانونی را برای شکایت ایجاب می کند.مسئولین کشوری هم موظف هستند.در قبال این ظلم و شکنجه مجدانه پیگیر باشند.نیاز به اما و اگر هم ندارد.چرا که این حرکت ها یک عرف جهانی است.فرهنگ دوچرخه سواری و سایکل توریستی جایی برای تفسیر ندارد.برای انتخاب هر کشوری با دوچرخه هیچ مانعی وجود ندارد.مگر اینگه یک در چند هزار اتفاق ناخوشایندی صورت پذیرد.

چندین حرکت را در ایران انجام دادم.اما هیچ حمایتی صورت نپذیرفت.قرار هم نیست کسی کمک کند.صاحب اصلی ام آموزش و پرورش در این چند سال بدترین عکس العمل را در باور یک رکوردار بعنوان اولین ایرانی انجام داد.ادارات و مسئولین دیگر هم هم آوا شدند.اما با تمام موانع ادامه کارم در سکون نماند.برای خارج از ایران هم مثل تمام حرکتهای داخلی ام هم نامه نوشتم و هم حضور پیدا کردم.که همه در وبم موجود است.اما کسی تحویل نگرفت.لذا با توکل به خدا مثل بیشتر سایکل توریستها به حرکتم ادامه دادم.

اگر در امارات به مشکل برخورد کردم.این به شرایط روز جهانی بر می گردد.چرا که یک ایرانی بودم.و از هر طرف چندین سال است.کشورم زیر فشار جامعه جهانی قرار دارد و به انواع تهمت ها و افتراهایاد می شود.لذا این تفسیرها در اطلاع فدراسیون دوچرخه سواری و وزارت امورخارجه و همراهی آنها کار خوبی نیست.چراکه قبلا این مسیرهارا رفته بودم.کسی تحویل نگرفته بود.

گاهی توجیه وزارت امورخارجه در حمایت این گروه یک شوخی بیشتر نیست.چراکه بیشتر سایکل توریستهای جهان با ویزای توریستی دوچرخه سواری در کشورها را انجام می دهند.فقط برگ برنده آنها حمایت سفارتهایشان در جهان هست.شاید چند نفری بدلیل ترس و یا محافظه کاری و یا داشتن یک رابطه دوستانه با یکی از بزرگان به راحتی اقدام به چنین کاری بنمایند.ولی برای همه امکان پذیر نیست.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و پنجم دی 1392ساعت 16:24  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
عذرخواهی از تمام دوستان و فامیل
مدتی است بدجوری مریض هستم و از طرفی آثار شکنجه اماراتی ها خیلی عذابم می دهد.دوری از محل کارم و رفت و آمد هم بر آن افزوده شده است.لذا در مجالس و برنامه های دوستان و فامیل کمتر حاضر می شوم.تا یک عذرخواهی بدهکار باشم.لذا از تمام دوستان و فامیل عذرخواهی می کنم.انتظار دارم این قصور مارا به بزرگواری خودشان تحمل نمایند.

 

+ نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم دی 1392ساعت 13:4  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 

جان باختن یک ایرانی بازداشت شده در امارات


سخنگوی وزارت امور خارجه اعلام کرد: وزارت امور خارجه موضوع جان باختن مرحوم سیدعلی حسینی شهروند ایرانی را که در بازداشت ماموران امنیتی امارات جان خود را از دست داده است ، بصورت جدی در دست پیگیری دارد.

مرضیه افخم اظهار کرد: به محض اطلاع از این حادثه از طریق مقامات اماراتی بلافاصله در غیاب سفیر امارات در تهران مسوول این سفارت به وزارت امور خارجه احضار و ضمن بیان مراتب اعتراض شدید جمهوری اسلامی ایران، ضرورت ایجاد شرایط و تسهیلات لازم برای تحقیق در خصوص روشن شدن ابعاد واقعی این قضیه اعلام شد.

وی با تاکید بر این‌که «به رغم پیگیری‌های رسمی نمایندگی جمهوری اسلامی ایران در امارات در دو هفته اخیر ، این کشور تاکنون هیچگونه گزارش رسمی از دستگیری مرحوم سیدعلی حسینی و دو شهروند دیگر ایرانی که در بازداشت بسر می برند ارائه نکرده است» ، افزود: بدنبال انتشار اخبار رسانه‌ای درباره دستگیری سه ایرانی توسط نیروهای امنیتی امارات در دو هفته اخیر یادداشت‌هایی از سوی نمایندگی کشورمان در امارات به وزارت امور خارجه آن کشور ارسال و بر اساس کنوانسیون های بین المللی خواستار دسترسی کنسولی به این افراد شده بود.

وی افزود: همچنین بلافاصله پس از اطلاع از این موضوع ، نماینده ای از سوی وزارت امور خارجه برای بررسی این مساله عازم امارات شد و به زودی یک هیات تحقیقی – کارشناسی به منظور بررسی و تحقیق در مورد علل فوت نامبرده رهسپار امارات خواهد شد.

 

+ نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم دی 1392ساعت 17:39  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
چرا در امارات کشته نشدم
تابستان 92 برایم روزهای سختی بود.تجربه مرگ این چنین و پایان حرکت یک ایرانی با اندوخته ها و توانایی های مالی خود با شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی تلخ و ناراحت کننده بود.می رفتم در امارات زیر شکنجه و زندان انفرادی در برابر مرگ تسلیم شوم.کشتن من در امارات خیلی ساده و راحت بود.می توانستند.با یک نقشه کوچک پایان غم انگیزی را برای حرکت جسورانه یک ایرانی رقم بزنند.اما صداقت حرکتهایم در این چند سال و دعای انسانهای وارسته به من فرصت داد.تا آرزوی دیدار دوباره وطنم را فراهم شود.چراکه در اوج ضعفها و شکنجه هایم،فقط از خدا می خواستم.به من فرصت دوباره دیدن وطنم و خاطراتم را فراهم کند.آنگاه با صعه صدر جانم را بگیرند.

در زیر شکنجه هرچه زمان می گذشت.از مرگ نمی ترسیدم.می دانستم.حرکتهایم هر گز در بین انسانهای آزاده و تلاشگر از یاد نخواهد رفت.همین دلخوشی بود.که پذیرش مرگ را برایم راحت می کرد.اصلا تصور نمی کردم با اتهام سنگین جاسوسی و شکنجه ها ،جان سالم بدر ببرم.اما لطف خدا بود.تا معجزه ای دیگر در زندگی ام شکل بگیرد.تا نفسی داشته باشم و زندگی خودرا مدیون حرکت های چند سال اخیرم بدانم.وباور داشته باشم.خوبیها و انسانیت میتواند.نفس شرافتمندانه را رقم بزند.

از این سفرم،دوستان سایکل توریست در بیشتر نقطه های جهان و ایران اطلاع داشتندو پیگیر خبرم بودند.در این چند سال برای شعارم با نیت صادقانه خیلی هزینه کرده بودم.و توانسته بودم.بدون حمایت در ایران 14 رکورد را در کنار درس و مدرسه بزنم و از مهمانان زیادی (سایکل توریست) از کشورهای مختلف پذیرایی کنم.و در چند کشورهم رکاب زده بودم.و بعضی شبکه های تلویزیونی این کشورها این حرکت و شعارم را پر رنگ کرده بودند.

سفارت ایران در ابوظبی  را در جریان گذاشته بودم.هر گونه حادثه و تاخیری می بایست برایشان نگران کننده می بود.واز طرفی در این مدت خانواده دنبال سرنوشت من بودند.

کشتن من در زندان امارات به همین ساده گی نبود.برایشان هزینه زیادی را در بر می داشت.هرچند اوایل چنین قصدی را داشتند.قرار بود.از پل شیخ ابوظبی پایین بیاندازند.برای اینکارتا مرحله آخر رفتند.اما ترس از عواقب این کار آنهارا پشیمان کرد.

آنها نیک می دانستند.اگر حادثه بدی برایم اتفاق بیفتد.دولت ایران و جهان آن را به راحتی نخواهد پذیرفت.پافشاری آنها بر جاسوسی راه ساده و سخیفی بود.تا بتوانند.با تهیه خبر یک برگ برنده ای در برخورد با ایران داشته باشند.اما شرافت و باور یک اراده چنین معامله یک طرفه ای رابرایم سنگین می نمود.من یک معلم بودم.و با شعار زیبا در حرکت بودم.این حرکتم جهانی بود.و مختص ایران نبود.

تا حد مرگ پیش رفتم.در برابر زیاده خواهی و شکنجه آنها  مقاومت کردم و از جانم مایه گذاشتم.تا وارد چنین بازی کثیف نشوم.هرچند می دانستم.باید تاوان بدهم.عدم همراهی مسئولین ایرانی برایم عادی بود.می دانستم.کاری نخواهند کرد.اما ایرانی بودم. و به این مقاومتم می بالیدم.و روزی جامعه که در آن زندگی می کنم.دنبال حقیقت این راه خواهد بود.

 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم دی 1392ساعت 12:54  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
ادامه نوشته

با یک سایکل توریست،78 روز در مخوف ترین زندانهای جهان قسمت یازدهم

 قسمت یازدهم
حاجی سهم سیب من کو
در 78 روز زندانی در کشورامارات که با دوچرخه و حامل پیام صلح جهانی و به جرم واهی جاسوسی در حبس  بودم.وقتی سیب را در دسر غذایی می دادند.به یاد خاطره های زیبای آوین می افتادم.به یاد آقای حاج جمشید عیسی خانی می افتادم.کسی که در 2 سال خدمتم در آوین خیلی برایم زحمت کشیده بود.دوستی و محبت و انسانیت او هیچ وقت یادم نمی رود.در قالب شعر آن روزها را زمزمه می کرد.تا یک روزی بعداز تنظیم، آن را در این صحفه قرار خواهم داد.

هر سال سهم سیب همکاران را جدا می کرد.سیب من سفارشی بود.گاهی هم به باغش در کنار روستا حمله می کردیم.بخصوص همکارانمان آقای حسین نژاد و آقای بهزاد انگوتی تا کیسه 50 کیلویی را پر نمی کردند.ول کن نبودند.امسال نتوانستم در فصل چیدن سیب در کنار این عزیزان باشم.هنوز هم رسم ادب را بدلیل مشغله کاری بجا نیاورده ام.تا دست بوس حاجی شوم.چرا که عهد بسته بودم.اگر زنده ماندم و دوباره به میانه بر گشتم.حتما در اولین فرصت به حاجی سر خواهم زد.اما تا این لحظه شرمنده حاجی هستم.

دیر رسیده ام.اما می دانم سهم سیب من محفوظ است. 

 

تصویر:از منصور قره داغی
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم آذر 1392ساعت 14:41  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

تازیانه های مرگ اماراتی ها بر روی حسین قره داغی سایکل توریست میانه ای

حسین قره داغی رکاب زن پر افتخار میانه اتفاقات پیش آمده در جریان سفر دور دنیای خود که با شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی وطن خویش را ترک کرده بود را بازگو می کند .

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی میانا : شامگاه روز چهارشنبه 23 مرداد 92 رکاب زن خستگی ناپذیر و با اراده میانه ای که بار ها توانسته برای شهر میانه و کشور ایران افتخار آفرینی کند با بدرقه دوستان و مریدان مرام خویش میانه را به قصد عزیمت به دور دنیا ترک کرد .

اما در این سفر که حدودا 4 سال بطول می انجامید معلوم نبود بر سر حسین چه ها بیاید شاید این آخرین سفری بود که او می رفت . حسین قره داغی دوچرخه سوار میانه، تصمیم داشت دور دنیا را به مدت 4 سال رکاب بزند و نماد صلح و باور یک ایرانی را در پایتخت کشورها با نخ کشی نمادین انجام دهد. اما چند هفته که بعد از که از مرز های جنوبی کشور خارج که شد اتفاقاتی برای وی افتاد که شاید هر ایرانی را تحت تاثیر خود قرار دهد .

حسین قرداغی در نوشته های خود بعد از خروج از مرز های آبی جنوب کشور عزیزمان چنین می گوید :

مدارکم برای ورود به امارات متحده عربی با دوچرخه قانونی وکامل بود و هیچ نقصی نداشت.ویزای 14 روزه داشتم.در صورت ادامه برنامه ام برای رکورد گینس در شهر دبی برای جبران کمی زمان قرار بود.تلفنی با دفتر سیحون 14 روز دیگر تمدید شود.لذا از این لحاظ مشکل نداشتم.تا بابت آن زندانی شوم.

در تاریخ 92/5/28 از مرز دریایی شهید باهنر سوار کشتی شدم و مهرش روی پاسپوتم جا خوش کرده است.ودر 92/5/29 برابر با 20 اگوست 2013 وارد بندرشارجه(مینا خالد) با کشتی وارد کشور امارات متحده عربی شدم.که مهر ورود آن روی پاسپورتم خورده است.

در تاریخ چهارم شهریورماه 92 ساعت 11/30 در سفارت ایران حضور پیدا کردم.تا برای ویزای عمان اقدام نمایم.سفارت این قدرت را داشت تا این مشکل را حل کند.چرا که در ایران با برنامه ام برای ساعت و تاریخ ورود به کشور عمان هماهنگی پیدا نمی کرد.اما این کار را نکردند.قرار شد دو روز دیگر به باشگاه ایرانیان برسم.تا رکورد گینس را دنبال کنم.اما هر گز به این باشگاه نرسیدم.درست ساعاتی بعداز خروج از سفارت ایران در کنار پل شیخ ابوظبی دستگیر شدم.

اول ایدی ام (ویزا) را نیروهای امنیتی خواستند.بعد پاسپورتم را گرفتند.مشکلی نداشتم.اما به زور سوار ماشین مخصوص کردند.تا به زندانی ببرند.که در عمرم برای اولین بار با مقوله حبس مواجه شوم.پذیرایی 78 روز حاصل این پیامد بود.عکسهایم را بررسی کردند.مشکلی وجود نداشت.چراکه بیشتر از مکانهای عمومی و توریستی عکس گرفته بودم.آنهم بیشتر از حاضرین برای عکس گرفتن اجازه می گرفتم.

اتهام جاسوسی را پیش کشیدند.گریز از این اتهام کارساده ای نبود.باید از خودم دفاع می کردم.اما این اتهام راه فرار نداشت.باید تا آخرین نایم مقاومت می کردم.چراکه در این چند سال ثابت کرده بودم.با شعار زیبایی صلح جهانی چند سالی است.رکاب می زنم.تمام مدارکم موجود بود.چون فرهنگی بودم.فقط تابستان فرصت اینکار را داشتم.سال گذشته هم شبکه های تلویزیونی و روزنامه ها  و سایتهای خبری  کشور آذربایجان و ترکیه در تابستان 91 از من با نام سفیر صلح جهانی با دوچرخه خبر تهیه و پخش کرده بودند.

اتهام سنگینی بود.هر چه دلیل و دفاع می کردم.بر شدت شکنجه و عذاب می افزودند.تا عملا مرگ را در چند قدمی خود ببینیم.عذابهای روحی و روانی وجسمی زیادی به من وارد کرده بودند.در آخرین روزها دیگر قدرت راه رفتن و ایستادن را نداشتم.بدنم بدجوری تحلیل رفته بود.سردرد مداوم شدیدی داشتم.دل پیچه عذابم می داد.قرص و مسکن می دادند.اما خوابم نمی آمد.هذیان می گفتم .

حسین قره داغی " مشتری زیادی برای شکنجه داشتم "در زندان انفرادی امارات متحده عربی زیر شکنجه بودم.مشتری زیادی برای شکنجه داشتم.وقتم پر بود.زیر پاهایم تاول زده بود.15 روز بدون پتو و تشک و بالش را پشت سر گذاشته بودم.حالا نوبت بی خوابی بود.تمام زمانم برای شکنجه صرف می شد.پاهاهایم از تازیانه تاول خونی زده بود.ماهیچه هایم از درد تازیانه قدرت حرکت نداشت.زانوهایم می لرزید.تا با دستانم همدردی کند.شب را زیر شکنجه بودم.نزدیک نماز صبح به اتاق انفرادی آوردند.روی زمین به پهلو ی راست دراز کشیده بودم.اتاق انفرادی به رنگ زرد کرمی بود.کف اتاق هم رنگ سفید داشت.برخورد لامپ مهتابی با برخورد به کف زمین یک تصویر مغشوش را می آفرید.مابین عالم خواب و بیداری بودم.ضجه و ناله می کردم.خیلی سردم بود.احساس می کردم.روبرویم در عالم هپروت یک وان گرم حمام وجود دارد .هرچه تقلا می کردم.تا خودرا داخل آن بیاندازم.قدرت حرکت نداشتم.در همین افکار بودم.که زندان بان باز مرا برای شکنجه خواست.رد مسئول،یعنی مسئول شکنجه تورا می خواهد.

شکنجه جوجه مرغی در زندان انفرادی امارات متحده عربی:

به گفته حسین این نمونه ای از شکنجه در مدت این 78 روز زندانی شدن در کشور اماراتبود : از صبح زود بعداز صبحانه مرا از زندان انفرادی به اتاق شکنجه بردند.دو نفر از من پذیرایی کردند.بعداز چند ساعاتی برای نهار مرخصم کردند. بعداز نهار دوباره را به اتاق شکنجه خواستند.بعداز پذیرایی با تازیانه ،خواستند.جوجه مرغی شکنجه بدهند.روی مچم.محافظ پارچه ای بستند.دستبند دستم کردند.خیلی کوچک بود.با فشار به مچم زدند. نشسته از زیر زانوهاهایم میله ای را رد کردند.واز یک بلندی آویزان کردند.به زیر پاهاو ... تازیانه می زدند.محافظ پارچه ای از مچم دور شده بود و به مچ دست چپم خیلی فشار می آورد.اعتراض کردم.با خشونت تمام شکنجه گر همان دستم را با دستش می چرخاند.تا درد شدیدی داشته باشم.صدای ناله و فریادم بلند بود.جمله اعتراف را تکرار می کردند.اما در همان حالت ضجه اعتراض می کردم.من دوچرخه سوار و یک معلم هستم.

بعداز ساعاتی مرا پایین آوردند.درد شدیدی داشتم.درد بدنم را فراموش کرده بودم.حواسم به مچم بود.که درد شدیدی داشت.باز روی زمین روی همان مچم کار می کردند.بعداز چند ساعاتی دوباره به اتاق انفرادی فرستادند.تا از همانجا بی حسی مچ دست چپم میراث این ظلم تا این لحظه باشد .

تا اینکه یک روز لباسهایم را دادند.تا عوض کنم و خودرا برای یک تغییر آماده کنم.در این مدت با خانواده و جهان خارج و سفارت ایران ارتباط نداشتم.در بی خبری مطلق بودم.تا اینکه با اسکورت سوار هواپیما کردند.تا مهر خروج پاسپورتم در این کشوربتاریخ  دوازدهم نوامبر 2013 از طریق هواپیمای الاتحاد بخورد.و در فرودگاه امام خمینی ره تهران مهر ورود به ایران92/8/21 روز سه شنبه خود نمایی کند.

از آزادی ام نه سفارت ایران و نه وزارت امور خارجه خبر داشت.انتخاب روز تعطیل از شگرد های  اماراتی ها بود.تا رسانه ای نشود.چرا که روز تاسوعا و عاشورا و جمعه عملا همه جا تعطیل بود.تا بعداز یک هفته که به وزارت امور خارجه در تهران مراجعه کردم.اطلاع پیدا کردم.اصلا دقیقا از زندانی بودنم خبر نداشتند.فقط می دانستند.از من خبری نیست.حتی برای دریافت اطلاع باسفارت ایران در ابوظبی و مسقط و بمبئی مکاتبه کرده بودند.

حسین قره داغی بعد طی مراحل بهبودی خواستار رسیدگی مراجع ذی صلاح به این موضوعات شد و همچنان شکایت شخصی خود را پیگیر است او در خاتمه صحبت هایش چنین گفت  :

بعداز آزادی از زندان امارات به جرم واهی جاسوسی دو هفته ای نمی گذرد.در این مدت چند سایکل توریستاز میانه رد شدند.فقط توانستم به یک نفرشان خدمت کنم.می دانستم،هم ولایتی ها هستند و این فرهنگ مهمان نوازی ریشه در خون و پوست مردم میانه و ایران ذاتا نهادینه شده ، و این مهمانان را تنها نخواهند گذاشت.هنوز به حالت عادی بر نگشته ام وازنظر روحی و روانی و جسمی با مشکل مواجه هستم.بیشتر زمانم هم برای تردد به محل خدمت می گذرد.چراکه هفتمین سال متوالی است.هنوز موفق به تعیین محل خدمتم نشده ام.لذا در پذیرای از این عزیزان با مشکل مواجه هستم.

نقل از سایت:http:///news/8068

+ نوشته شده در  جمعه بیست و دوم آذر 1392ساعت 0:56  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
مهمان سایکل توریست در ادامه مسیر

مهمانان سایکل توریست از کشور فرانسه و سوئیس و آلمان، امروز میانه را به طرف زنجان و قزوین و کرج و تهران ترک کردند.دوستان فرانسوی تا چابهار خواهند رفت.انتظار داریم دوستان بلوچ رسم مهمان نوازی خودرا باز ثابت کنند.دقیقا از مسیر بندرعباس وجاسک و زرآباد وارد استان سیستان و بلوچستان خواهند شد.به محض ورود به این استان تا لحظه خروج در خدمت دوستان بلوچم خواهند بود.بقیه دوستان با کشتی به دبی سفرخواهند کرد.

در مورد مشکلی که در امارات متحده عربی برایم پیش آمده بود.صحبت کردیم.از این پیش آمد ناگوار ضمن ابراز همدردی،ناراحت شدند.

ازدوستان میانالی هم بابت برقراری یک دیدار از نزدیک شرمنده شدیم.بدلیل محدودیتها و حضور بموقع آنان در تهران جهت تحویل سال میلادی کریسمس نتوانستیم به عهدمان وفا کنیم.لذا از همه این عزیزان عذارخواهی می کنیم.در آینده با اخذ مجوزهای لازم جهت مهمان نوازی و رفع مشکلات موجود حتما در خدمت خواهیم بود.

 

+ نوشته شده در  جمعه بیست و دوم آذر 1392ساعت 11:32  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
از وزارت امورخارجه انتظار بیشتری دارم

با گذشت یک ماه و اندی هنوز منتظر پی گیری وزارت امور خارجه در مورد علت زندانی شدنم در امارات متحده عربی هستم.78 روز در زندان انفرادی همراه با شکنجه عذاب و روحی و جسمی کار زشت و عمل غیر انسانی ازطرف مسئولین کشور امارات بودم.از آنجا که در این کار به هیچ مرجع و ارکانی جهت اعاده حقم دسترسی نداشتم.طبیعی است.این کار غیر انسانی اماراتی ها با عکس العمل حق به جانب آنها مواجه شود.

سفارت ایران در جریان حرکتم از ابوظبی به دبی و حضور در باشگاه ایرانیان مطلع بود.نرسیدنم به این محل می توانست.نگرانی آنها را تشدید کند.تا مجدانه در پیدا کردن یا یافتن سرنخی در تلاش باشند.شاید تلاش آنها به موانع و عدم پاسخگویی مسئولین اماراتی همراه باشد.اما دلیلی نبود.تا از من خبر نداشته باشند.

اگر به هر جرمی در زندان بودم.نبایست سفارت و وزارت امور خارجه مطلع می شد.حتی از روزآزادی ام نه سفارت ایران و نه وزارت امور خارجه خبر داشت.در حالیکه خانواده مجدانه پیگیر یافتن سرنخی از سرنوشت من بودند.می بایست از روز آزادی و جرمم مطلع می شدند.

نگاه داشتن وسایلم در استخبارات شهر ابوظبی کاردرستی نبود.با تیرئه شدنم می بایست وسایل فوق را تحویل می دادند.تا مستندات موجود در آن همراه روزنامه سفر دلیل بر بی گناهی ام قرار می گرفت.تا بر اساس آن وزارت امورخارجه تصمیم بگیرد.از بین بردن آنها از طرف اماراتی ها و یا ضبط آن یک امر طبیعی است.

خیلی حرفهای زیادی در این مورد دارم.اما تا نظر قطعی وزارت امورخارجه سکوت خواهم کرد.انتظار دارم وزارت امورخارجه مجدانه پیگیر این موضوع باشند.و مسئولین اماراتی ها هم این جنایت خودرا به گردن بگیرند .در غیر اینصورت مستندات دیگر را رو خواهم کرد.

 برای سایکل توریستهای انگلیسی قبل از سفرم در میانه مشکلی پیش آمده بود.نیروی انتظامی با نهایت احترام وحرمت با آنها بر خورد کرد.اما وکیل دولت انگلیس که سفارت سوئیس بود.تا آخرین لحظه پیگیر موضوع بودند.انتظار دارم وزارت امور خارجه ایران هم چنین برخوردی در اعاده حق اینجانب داشته باشد.
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم آذر 1392ساعت 15:9  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

همدرد یک راه دشوار ،آقای بابک شاداب فر از بلژیک از شکنجه امارتی ها

بابک شاداب فر هم وطن مقیم بلژیک از شکنجه های اماراتی ها سخن می گفت.جایی که اورا خیلی شکنجه کرده بودند.آنطرف خلیج فارس در کشور امارات از هموطنانی بود.که داغ و درد شکنجه را کشیده بود.خوشبختانه پزشک قانونی بلژیک و سازمان ملل اورا کمک کرده بود.نامش ثبت شده است.از درد تازیانه و شکنجه های اماراتی ها متاسفانه سلامتی اش خدشه دار شده بود.راه رفتن برایش سخت شده است.تالمات روحی هم اورا بدجوری عذاب می دهد.

خوشبختانه به اهرمهایی دسترسی دارد.که می تواند.حق خودرا در این ظلم نابخشودنی اماراتی ها زنده کند.در حالیکه هنوز من موفق نشده ام.خدا می داند.چه روزی خواهم افتاد ولی تا آخرین نفس مبارزه خواهم کرد.اگر موفق نشدم.بعداز جواب قطعی وزارت امورخارجه و سازمانهای حقوقی و بین المللی ،خاطراتم را دقیق و به روز خواهم نگاشت.تا مرحمی بر درد و رنج های 78 روز زندان انفرادی همراه با شکنجه روحی و روانی و جسمی ام باشد.

امروز باهم تماس تلفنی داشتیم.او دوست داشت کمکم کند.چراکه می دانست در این 78 روز چه کشیده ام.منهم وکالت دادم.تادر کشور بلژیک دنبال کارمن هم باشد.می دانست من در مدرسه و تردد آن گرفتارم،و دسترسی راحت به اعاده حقم ندارم.واز منابع مالی هم ضعیف هستم.کافی بود.دو ماه حقوقم بنابه دلایلی قطع شود.آنوقت تمام قسط های بانکی ام عقب می افتاد و از این لحاظ با مشکل مواجه می شدم.اما قول دادم.هر کجا شد برای اعاده حقم حضور پیدا کنم.حتی دادگاههای بلژیک و سازمان ملل.مشکل مالی ام را توضیح دادم.تا همدردی مشترک از مهربانی اش به عنوان یک هم وطن شامل حالم شود.

انشاءالله با تلاش این عزیز دیگر اماراتی ها جرات نکنند.بدون دلیل هم وطنان دیگرمان را در زندانهایشان شکنجه و عذاب بدهند.و با اعتراف ساختگی با جان و سلامتی ایرانیها بازی کنند.هم وطنانی که در امارات شکنجه شده اند.می توانند با او خاطراتشان را در میان بگذارند.جهت تبادل نظر و ارتباط می توانیدایمل بزنیدجهت دریافت ایمل و شماره تلفن این هم وطن مقیم بلژیک تماس بگیرید.

این دوست بزرگوار اجازه انتشار آدرس سایتشان را دادند.تا با مراجعه به سایشان بتوانند.هم وطنان ایمل بزنند.

art-against-torur-inuae.123website.be
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هشتم آذر 1392ساعت 20:37  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات 

اثرات شکنجه امارتی ها عیان می شود

برای سال دوم بود.که در تعطیلات تابستان بعنوان معلم و یک سایکل توریست ،خارج از ایران را رکاب می زدم.در حین رکابزنی در کشور امارات متحده عربی با اتهام واهی جاسوسی در شهر ابوظبی دستگیر شدم.تا 78 روز زندانی انفرادی همراه با شکنجه جسمی و روحی و روانی را تجربه کنم.اثرات شکنجه وتلخی این حرکت اماراتی ها سالها مرا خواهد رنجاند.چه بسا بی خبر از عواقب آن یک روز مرا از پای در خواهد آورد.

هنوز کف پاهایم درد این شکنجه را دارد.وقتی که بیشتر از چند ساعت برای تدریس در کلاس درس حضور می یابم.این درد بیشتر می شود.تا آه و ناله ام بلند شود.وقتی به خانه می رسم.بدور از چشم خانواده حمام می روم.تا با کمی آب گرم و ماساژ آن را تسکین دهم.گاهی در حین تدریس پاهایم می لرزد و کنترلم را از دست می دهم.برای اینکه بچه های دانش متوجه نشوند.کنار آنها می نشینم تا در حین تدریس نیفتم.

گاهی کنترل ماهیچه های رانم از دستم خارج می شود.تا خود به خود چندقدم جلوتر حرکت کنم.با دست چپم نمی توانم بار سنگینی را بردارم.گاها اذیتم می کند.دستانم را نمی توانم محکم ببندم.در کلاس درس وقتی روی تخته سیاه می نویسم.گچ از دستم می افتد.نگاه های کنجکاو دانش آموزان آزارم می دهد.تا با برش از این صحنه ذهن آنها را به جای دیگر معطوف کنم.

خواب درست و حسابی ندارم.برای اینکه خانواده متوجه نشوند.بیشتر روی مبل راحتی می خوابم.تا مبادا هذیانها و کابوسهای شبانه ام آنها را برنجاند و نگرانشان کند.

هرچه زمان می گذرد.حس می کنم.به آخرین نفسهایم نزدیک می شوم.گاهی قلبم بدجوری تیر می کشد.حس می کنم.دارم نفس آخر را می کشم.در خلوت خود به دوردستها خیره می شوم.تا با تلنگر همراهان کنایه کشتی هایت غرق شده است را بشنوم.و به خود آیم 

روزهای سختی دارم.اما هیچوقت کسی را نفرین نمی کنم.فقط از خدا می خواهم.درک و شعور انسانها به حدی برسد.تا در کنارهم با آرامش و صلح و صمیت زندگی کنند.وبه همدیگر احترام بگذارند.وبرای برخورداری از یک امتیاز مادی و زودگذر بر کسی ظلم نکنند.

+ نوشته شده در  جمعه بیست و نهم آذر 1392ساعت 4:3  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
قصه تلخ بابک شاداب فرومن از زندان امارات

بابک هم وطن مقیم بلژیک است.او در این کشور زندگی می کند.همسرش هم بلژیکی است.او در سال 2000 میلادی بابت طلبش از یک اماراتی در شهر عجمان دستگیر و به نا حق زندانی شده بود.اما مقاومت او در برابر این ظلم اماراتی ها ستودنی است.هیچوقت واخواهی خودرا حتی در زندان امارات کتمان نکرد.تا مستوجب عقوبتی سخت شود.


نزدیک به 68 روز در زندان همراه با شکنجه وعذاب را در امارات در شهر عجمان تحمل کرده است.او حالا با کمک دوستانش گروهی را تشکیل داده تا از هم وطنان و انسانهایی که در این کشور زندانی و شکنجه می شوند.دفاع کند.او هنوز دوره درمان خود را سپری می کند.چرا که اثرات شکنجه و تازیانه های اماراتی ها بعداز 13 سال اورا زمین گیر کرده است.برای هر بار استفاده از یک آمپول برای درمان ماهیچه ها و عضله ها و اثرات تازیانه بر کف پاهایش مبلغ زیادی را می پردازد.طوریکه فقط این آمپول برایش یک میلیون تومان آب می خورد.حالا بقیه هزینه ها سر جای خود.

مطالب وبلاکم را خوانده بود.شکنجه ها و عذاب های مرا بیشتر می دانست.تا حتما برای درمان مراجعه کنم.و گرنه کوتاهی در موردش منجربه زمین گیر شدن یا مرگم خواهد شد.می گفت همسربلژیکی اش در حین ترجمه مطالبم جهت پیگیری شکایتم توسط این عزیزان خیلی متاثر شده بود.واز این پیامد برایم خیلی ناراحت بود.ابزار شکنجه مرا خیلی بیرحمانه توصیف می کرد.چراکه نوع شکنجه مرا نسبت به خودش شدیدتر می دانست.

می گفت: در زمان زندانی بودنمان به سفارت ایران دسترسی داشتیم.وبه ما سر می زدند.اما در تعجم چطور بی خبر از همه چیز زندانی بودی و به هیچکدام دسترسی نداشتی.از این پیشامد برایم خیلی ناراحت بود.مرا ترغیب می کرد.حتما دنبال کارم باشم.و کوتاه نیایم.می گفت.تا جایی که توان داشته باشم.در این راه کمکت خواهم کرد.

من در زندان مخوف و خارج از نظارت سازمانها و گروه های بین المللی در کنار پل شیخ در ورودی ابوظبی دست راست نزدیک چهارراه وزرا بودم.همه چیز این زندان فوق امنیتی بود.برای شکنجه چشم بند می زدند.تا چهره زشتشان را نبینیم.گاهی شیطنت می کردم و از زیر چشم بند،چهره شان را در ذهنم می سپردم.هنوز چهره تک تکشان را دارم.هر روز مرور می کنم.تا مبادا از ذهنم بیرون روند.هم وطنانی هم که در این زندان بودند.با شگردهای خاص به هم پیام می دادیم.تا در صورت آزادی برای آزادی دیگران هم تلاش کنیم.من توانستم دقیقا 7 نفر از هم وطنانمان را شناسایی کنم.چرا که بیشتر زندانی ها از ایران و کشورهای جهان سومی بودند.هنوز ناله ها و ضجه های مهدی و سعید در ذهنم تداعی می شود.تا در عالم خلوت به حالشان بگریم.

شکنجه و عذابهای این روزها به حدی بود.که دیگر برای مرگ آماده شده بودم.دیگر از چیزی نمی ترسیدم.و آلان هم نمی ترسم.می گفتند.هر کجا باشی ما نیرو داریم.کشتنت برای ما مثل آب خوردن هست.حتی در میانه هم نیرو داریم.که منتظر فرمان ما هستند.می گفتند.خانوادهات را هم خواهیم کشت.باید اعتراف کنی و گرنه روزهای سختی برایت خواهیم چید.هفته دوم بود.که در زیر شکنجه اعلام کردند.خانواده ات را کشته ایم.

بابک خیلی با من درددل کرد و مرا به مقاومت و پیگیری شکایتم ترغیب کرد.تا همچنان بدنبال جمع آوری مدارک باشم.تا بتواند از من دفاع کند.
+ نوشته شده در  جمعه بیست و نهم آذر 1392ساعت 4:44  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
دعاجان ،در زندان امارات به جرم جاسوسی 78 روز در زندان انفرادی بودم

کسی که با دوچرخه رکاب می زند.درد و رنج هم سفر و هم رشته خودرا می داند.سایکل توریستها انسانهای بزرگواری هستند.بیشتر از دانش و اندوخته های زیادی بر خوردارند.هر چند اصطلاح عامیانه سایکل توریست ها با لقب دیوانه هادر جمعشان همراه است.اما نه آن دیوانه که همه تصور می کنند.دیوانه ای که از عشق پنهان خود تمام مصائب و مخاطره های سفر را به جان و دل می خرد.تا سوار ضعیف ترین وسیله قرن سرعت شود.و دنبال آرامش درون و ضمیر آشفته اش از سکون باشد.لذا نامیدن این نام یک شوخی با نگاه به این وجه اشتراکشان هست.

ممکن است در این مسیر با خطای راننده ای جانش را از دست بدهد.یا حوادث ناگوار دیگری برایش پیش بیاید.او قبلا این حوادث را پیش بینی کرده است.تا آرزوی برگشتن را بعداز سفر به تقدیر و مشیت خداوندی وا گذارد.

با دعاجان سایکل توریست ترکیه ای در مورد درد و رنج های سفر تابستانم به کشور امارات صحبت کردم.آنجا که به جرم واهی جاسوسی 78 روز در زندان انفرادی همراه با شکنجه و عذاب روحی و جسمی در زندان انفرادی محبوس بودم.اول فکر می کرد.شوخی می کنم.اما عکس هارا که دید.از این اتفاق پیش آمده ابراز همدردی کرد.نزدیک به چند روز بود.که درد وآثار شکنجه آزارم می داد.تا چهره خسته و درهم و افتاده ام،آینه تمام قدنمادی، قد خمیده وباور بزرگ انسانی در این راه باشد

+ نوشته شده در  دوشنبه دوم دی 1392ساعت 22:40  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
زلزله های روی زمین

کافی است.در یک محلی جمع شوند.امکان ندارد.چیزی بشکند.عاشق بازی فوتبال خانگی هستند.خودشان می دانند.چطور بازی کنند.گاها شوت خارج از چارچوب هم از شگردهایشان هست.می بایست یکنفر کنترلشان کند.اما گذشته از تمام این حرفها بچه های خوب و مهربانی هستند.از احساسات قوی برخوردارند.با محبت و سرزنده هستند.در تنهایی نگه داشتنشان کار ساده ای نیست.دوست دارند.همچنان با نشاط و شاداب باشند.گاهی کارهای عجیبی می کنند.تا همچنان در دل همه باشند.

در این مدتی که در امارات در زندان بودم.عرفان کوچلو هم هم بازی این گروه بود.تا او هم در این خاطرات عقب نماند.

+ نوشته شده در  پنجشنبه پنجم دی 1392ساعت 21:21  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
ادامه نوشته

دوستان سایکل توریست در میانه

چند مدتی است.به پیامهای دوستان جواب نمی دهم.احتمالا خاطرات بدی را از میانه خواهند داشت.چرا که دیدن یک هم رکاب در کشوری یک نیروی ویژه به آدم می دهد.دوستان ایرانی و خارج از ایران این عزیزان را به آمدن به شهر میانه ترغیب می کنند.تا در خدمتشان باشیم.اما چند مدتی است.در گوشه کنجی هستم و زیاد آفتابی نمی شوم.وعلی رغم میل باطنی از پذیرفتنشان معذور هستم.احتمالا آنها شرایط مرا درک خواهند کرد.چراکه در فیس بوک از همه این عزیزان عذرخواهی کرده ام.

یکی از دلایل عدم پذیرش شرایط تحریم اقتصادی تحمیلی است.که در اعتراض به اینکار از دادن امکانات عذرخواهی کرده ام.دلیل دیگر تعهد شفاهی به اماکن عمومی میانه بود.هر چند در تمام میزبانی ها ،کپی پاسپورت مهمانان را جهت اطلاع تقدیم می کردیم.و مورد خلاف قانونی وجود نداشت.دلیل دیگر شرایط اقتصادی شخصی است.که هر میزبانی می توانست بار مالی زیادرا بر دوشم سنگینی کند.دلیل دیگر عدم حمایت مسئولین شهری در حداقل استفاده از خوابگاه برای این مهمانان بود.دلیل آخر نامهربانی بعضی از همشهریان میانه ای بود.که گاها فکر می کردند.بابت این میزبانی چیزی عایدمان می شود.لذا حرکتهای نا مناسبی را پیش کشیدند.که ادامه کارمارا با مشکل مواجه کرد.هر چند این کار ما فقط جنبه انسانی داشت.و بیشتر سعی می کردیم.در مقابل کسانی که از آمدن به ایران بدلیل تبلیغات بد ترس و واهمه داشتند.این تصویر را تغییر دهیم.

بنابراین ضمن عذرخواهی از تمام همشهری و هم وطنان ایرانی ، انتظار داریم در برخورد با این سایکل توریستها و انسانهای با اراده و با انگیزه همچنان از خوی و خصلت یک ایرانی که توام با مهربانی و انسان دوستی همراه است،دریغ ننمایند.

امروز چند نفر سایکل توریست زن و شوهر مهمان میانه ایها خواهند بود.

ادامه نوشته

هدیه دیگر از سیلوانا

دنیا به حرف کسی گوش می دهد که دارای اراده ای قوی است ومی داند که به کدامین سو می رود.گالیله

هدیه دیگر از سیلوانا

ادامه نوشته

با یک سایکل توریست،78 روز در مخوف ترین زندانهای جهان قسمت دهم

قسمت دهم
بی خبری از نلسون ماندلا

قبل از سفرم به امارات متحده عربی از بستری بودن ماندلا خبر داشتم.در حین رکابزنی کشور امارات متحده عربی از شارجه و دبی ابوظبی در فکر او بودم.و زندگی نامه اش را مرور می کردم.تا اینکه در چهارم شهریورماه 92 در ابوظبی به جرم واهی جاسوسی دستگیر و 78 روز را در زندان انفرادی سپری کردم.بازهم در زندان ول کنش نبودم.

بعداز تبرئه و آزادی همه اش در ذهنم بود.تا خبری از او در سایتها بگیرم.اما تا به امروز این فرصت پیش نیامد.اتفاقی امروز خبر فوتش را شنیدم.واقعا در این عمر 95 ساله اش چه کشیده بود.شاید مثل نلسون در دنیای ما خیلی افراد زندگی کنند.اما گاهی شانس با آنها نباشد و در گمنامی مطلق زندگی کنند.تا از بین آنها این نلسون ماندلا با یک بخت وپژه زاده شود و چشم جهانیان به عملکرد او دوخته شود و همگان تحسینش کنند.


 

+ نوشته شده در  جمعه پانزدهم آذر 1392ساعت 18:48  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
بعداز سالها اورا در زندان انفرادی امارات شناختم

با همسرم همکار بود.مرا خوب می شناخت و گاهی سلام می رساند.چراکه هم ولایتی و از روستای آچاچی بود.اما سالها بود که از آچاچی دور بودم.بجا آوردن همکلاسی ها در دوم دبستان سخت بود.چراکه 32 سال از آن زمانها می گذشت.از همسرم مشخصاتش را می پرسیدم.اما باز قادر به شناختنش نبودم.تا اینکه از برادرم پرسیدم.اوهم گفت،بچه بودیم برای شب نشینی با پدرو مادرم به خانه شان می رفتیم.پدرش دوست پدرمان بود.خانه شان در ...آچاچی بود.همکلاس ما در دوم ابتدایی بود.اما هر چه به ذهنم فشار می آوردم اورا نمی شناختم.

یک روز برای آوردن همسرم به جلو دبیرستان رفتم.او هم ایستاده بود.همسرم گفت ایناها ،این هم همولایتی تان خانم زیبا قاسمی،از ماشین پیاده شدم  وسلام علیکی کردم.اما نتواستم نگاهش کنم.همسرم پرسیدشناختی.گفتم:نتوانستم به صورتش نگاه کنم.

این معما با من همراه بود.چرا که طفلک از سالها پیش به بیماری سرطان مبتلا بود و با آن سرو پنجه می زد.تا اینکه سال گذشته به رحمت خدا رفت.

در زندان انفرادی امارات بودم.برای طلب حلالیت و آمادگی برای مرگ درزیر شکنجه به جرم واهی جاسوسی خاطرات زندگی ام را مرور می کردم.از نظر جسمی و روحی به آخرین لحظات حیات و نفس نزدیک شده بودم.ناگهان خاطره ای از کلاس دوم ابتدایی برایم تداعی شد.تا با گریه و ناراحتی این خاطره را مرور کنم.

یک روز در کلاس دوم دبستان در مدرسه ابتدایی معماریان از نیمکتم می خواستم به طرف تخته سیاه بروم.دختر خانمی به قصد،پایش را جلو راهم قرار داد.تا با سر به زمین بخورم.نیمکت دخترخانم ها در وسط کلاس به صورت سری بود.ونیمکت پسرها هم دردو طرف کلاس قرارداشت.صندلی سوم بودم.منهم در عالم کودکانه این دختر خانم را کتک زدم.تا اینکه خانم یاور عشایری معلم خوب و مهربانمان وارد کلاس شد(بعداز سالها با برادر این معلم عزیز در منطقه کندوان همکارشدیم)بلافاصله دخترخانم شکایت کرد و به من فرصت دفاع از خودم نداد.تا از دست خانم یاور عشایری یک کتک مفصل بخورم.در حال گریه بودم.تا از بین دختر خانم هایکی بلند شد و جریان را به خانم معلم گفت.اوهم ناراحت شد و مرا به اتفاق دخترخانمی که از من دفاع کرده بود بیرون برد.برایمان پفک و کیک خرید و گفت.بیرون کلاس بنشینید و بخورید.تمام شد وارد کلاس شوید.مرا خیلی نوازش می کرد و از این کارش خیلی ناراحت بود.

پشت کلاس روبروی سرویس بهداشتی مدرسه کنار دیوار نشستم.و مشغول خوردن شدم.دخترخانم هم روبروی من نشست . در حین خوردن همچنان گریه می کردم.ونیم نگاهی هم به دختر خانم می کردم.تا با زبان بی زبانی از او تشکر کنم.دیدم.چند قطره اشک روی گونه هایش آرام گرفته است.

این صحنه درست در 77 روز زندانی ام در امارات از ذهنم عبور کرد.زمانی که نای بلند شدن نداشتم.در این مدت از هیچ کس خبری نداشتم.برای مرگ لحظه شماری می کردم.یادم افتاد.آن همکار همسرم خانم زیبا قاسمی خدابیامرز بود.همان کسی که در کلاس دوم از من دفاع کرده بود.خیلی گریه کردم.برای شادی روحش چند سوره قرآن را زمزمه کردم.و در این مدت چهار سال از نشناختنش خودم را مواخذه می کردم.

چه می شد.در جلو دبیرستان اورا می شناختم و از این کارش تشکر می کردم.دغدغه و دل مشغولی ها مرا در این اتفاق شرمنده زمین و زمانم کرد.تا همچنان بعداز آزادی هم خودرا مورد سرزنش قرار دهم.

                                                                              روحش شاد

 

+ نوشته شده در  جمعه پانزدهم آذر 1392ساعت 23:17  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
امسال باز خارج از سازماندهی برای خدمت

امسال دوماه از مدرسه غیبت داشتم.تا بعداز مراجعه و آزاد شدن از زندان انفرادی امارات به جرم واهی جاسوسی محل خدمتم را اداره انتخاب کند.گاهی گردن نهادن بر سرنوشت خود نیاز به صبر و بردباری دارد.تا با گذشت زمان یک روزی در کمین امال و آرزوهایت باشی.

با امسال هفت سال خواهدبود.که در انتخاب محل خدمتم،در برابر تقدیر و سرنوشت کم می آورم.تا بر حقایق موجود باور داشته باشم. در زندان امارات برای این سرنوشت ناخواسته مورد شکنجه واقع شدم.تا شاید روزی این دفاعیه بر اعاده حقم روشنگر زمان در آینده  باشد.

 

 

+ نوشته شده در  شنبه شانزدهم آذر 1392ساعت 0:46  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
تهیه خبر تلویزیونی شکنجه و عذاب یک سایکل توریست ایرانی و میانه ای در امارات

با محبت و پیگیری صدا و سیمای استان آذربایجانشرقی و تلاش خبرنگار قهار آذری آقای رنگساز و دوستانش تهیه خبر تلویزیونی شکنجه و عذاب یک سایکل توریست ایرانی و میانه ای در کشور امارات متحده عربی به جرم واهی جاسوسی روی آنتن می رود.

دیروز تهیه این خبر اعلام شد.تا دوستان خبرنگار تلویزیونی برای تهیه خبر امروز به روستایی طارون کندوان و به محل خدمتم آمدند.در کلاس درس با هماهنگی حضور یافتند.و اقدام به تهیه گزارش نمودند.نهار مهمان خانواده آقای مهدوی دهیار محترم این روستادر طارون بودیم.تا برای تهیه قسمت های دیگر به منزل ما تشریف بیاورند.بعداز نهار به اتفاق آنها به منزل ما آمدند.تا خبر خودرا تکمیل نمایند.جا دارد از حسن نگاه تمام عزیزان هم وطن در یاری و کمک اینجانب جهت دفاع از مظلومیت انسانی که 78 روز در زندان انفرادی همراه با شکنجه و آزار جسمی و روحی بود،تشکر و قدردانی کنم.تا فرصت دفاع یک هم وطن بعنوان یک سایکل توریست جهانی که شعار زیبای صلح جهانی را در این چند سال با بضاعت و اندوخته ها و توانایی های شخصی سر می دهد،در کار زیبای او شریک شوند.

تشکر ویژه از تمامی دوستان و هم وطنان در این راه

1- آقای محمدی مدیر مدرسه طارون

2- آقای مهدوی دهیار روستای طارون

3- آقای بهشتی معاون مجتمع شهید بهشتی

4- رئیس اداره و روابط عمومی اداره آموزش و پرورش کندوان

5- بخشدار محترم کندوان

5- دانش آموزان و اهالی محترم روستای طارون

6- مجتمع آموزشی الغدیر کندوان

7- آقای رنگساز خبرنگار محترم و توانای آذربایجان و دوستانش

8- صدا و سیمای استان آذربایجانشرقی

و بقیه دوستان

این خبر فردا و یا روزهای دیگر از شبکه های خبری پخش خواهد شد

 

+ نوشته شده در  یکشنبه هفدهم آذر 1392ساعت 20:15  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
آشنایی با روز جهانی حقوق بشر و نقد آن
- همشهری آنلاین:

10 دسامبر برابر با 19 آذر به عنوان روز جهانی حقوق بشر نامگذاری شده است.

در جریان جنگ جهانی دوم ، هنگامی که منشور ملل‌متحد در دست تدوین بود، احترام به حقوق بشر و آزادی‌های سیاسی مورد توجه نمایندگان کشورهای مختلف جهان واقع شد.

پس از چندی، سازمان مل متحد تصمیم گرفت که این حقوق، همه جا و برای همه ملت‌ها قابل اجرا باشد.

در ادامه، کمیسیون حقوق بشر در ژانویه سال 1947 میلادی شروع به کار کرد و پس از مدتی مطالعه و بررسی در قوانین اساسی کشورها و بحث و گفت و گو در کمیسیون‌های مختلف، نتیجه مطالعات خود را به صورت لایحه ای به مجمع عمومی تقدیم کرد.

مجمع مزبور در دهم دسامبر 1948 میلادی (19 آذر 1327) با 48 رأی مثبت و 8 رأی ممتنع، اعلامیه جهانی حقوق بشر را تصویب کرد و این روز به عنوان روز جهانی حقوق بشر نامگذاری شد.

این اعلامیه شامل یک مقدمه و 30 ماده می‌باشد و در ماده اول آن به برابری افراد بشر و حاکمیت روح برادری در میان آنها اشاره شده است.

بسیاری از کشورهای جهان، به دلیل ناهم‌خوانی برخی بندهای اعلامیه حقوق بشر با اعتقادات، فرهنگ و رسوم آنان، خواستار تغییر در این بندها و جلوگیری از استفاده ابزاری از این اعلامیه هستند.

نقدروزجهانی حقوق بشر

نزدیک به 78 روز به جرم واهی جاسوسی در زندان مخوف امارات زندانی بودم.با دوچرخه در امتداد برنامه صلح جهانی در این کشور رکاب می زدم.بعداز زندانی ،به هیچ کدام از بندهای اعلامیه حقوق بشر توجه نشد.تا قربانی یک جهان سومی از این شعار زیبا باشم.می بایست بعداز یک هفته سفارت ایران را از زندانی بودنم مطلع می کردند.یا برای اثبات و اطلاع از جرم کذایی به دادگاه معرفی می کردند.و حقوق انسانی را رعایت می کردند.اما به هیچکدام ازبندهای آن توجه نکردند.تا یک معما برای من به یقین تبدیل شود.

این اعلامیه یک ابزار شوخی بیشتر با مردم جهان نیست و ضمانت اجرایی ندارد و تمام مراجع برای جلوگیری از نقض آن در تمام کشورها قدرت قانونی ندارند و در این مقوله سیاست جهانی منافع را در گرو گذاشته اند.و جان انسانها هیچ ارزشی ندارد.

 

 

+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم آذر 1392ساعت 0:13  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
آقای کمالی زربند دوست بزرگواری از یزد

مشکل دولتها و گرفتاری ملت

امارات دستش ب دولت ایران نمیرسه  میهمانش را مجازات میکند

ماجرای دستگیری و زندانی کردن و شکنجه  دوست و دوچرخه سوار خوب کشورمان در امارات بدون هیچ دلیل و مدرک

از زبان خودشان بخوانید

عنوان مطلبی است.که دوست بزرگوارمان در وب شخصی اش قرار داده است.وآن را به وب شخصی من لینک داده است.این بزرگوار در این چند سال دوستی مهمانان توریست زیادی را در شهر یزدبا هزینه شخصی میزبانی کرده اند.خونگرم و مهربان و با احساس بودن و مهمان نواز بودن از خصلت های زیبای این عزیزمان می باشد.در عید 92 با خانواده هم مهمانشان بودم.تا عملا این مهربانی هایش را حس کنیم.

 

آدرس وب این بزرگوار:

                                                    http://yazdgpg.blogfa.com/

+ نوشته شده در  سه شنبه نوزدهم آذر 1392ساعت 0:43  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
ادامه نوشته

با یک سایکل توریست،78 روز در مخوف ترین زندانهای جهان قسمت نهم

قسمت نهم

شکنجه های تخصصی در زندان انفرادی امارات متحده عربی

روز دوم بعداز زندانی شدنم در کشور امارات متحده عربی بصورت سنتی چند نفر با باتوم دستی در یک اتاق مورد شکنجه قرار دادند.هر چه می گفتم.من سایکل توریست ویک معلم  هستم.کسی حرفم را قبول نمی کرد.این روز مرا خیلی مورد آزار و اذیت قرار دادند.تا با ویلچر مرا بعداز شکنجه به زندان انفرادی بردند.سه روز بعد پتو و تشک و بالش را از اتاقم بردند.تا در سرمای اتاق بعداز شکنجه های روزانه بمدت 18 روز روی کف سیمانی زندان انفرادی استراحت کنم.البته شکنجه ها تا 35 روزی مداوم بود.تا 15 روز مرا از خواب محروم کردند.بعداز صبحانه در خدمت یک گروه بودم.تا شکنجه شوم.بعداز ظهر در خدمت گروه دیگر بودم.شب تا صبح هم گروه دیگر بازجویی و شکنجه می کردند.اوایل از مرگ و شکنجه می ترسیدم.اما هرچه زمان می گذشت.از مرگ نمی ترسیدم.فکر می کردم.زیر شکنجه هاجانم را مفت و مجانی با اتهام واهی جاسوسی از دست خواهم داد.

در زیر شکنجه می گفتم.شما اشتباه می کنید.من حامل پیام صلح و دوستی هستم.اگر اتفاقی برایم بیفتد.ایرانیها ول کن شما نخواهند بود.چرا که دوستان خبر استارتم را در سایتها گذاشته بودند و سفارت ایران در ابوظبی از مفقود شدنم خبر داشت و قبلا از مسیرم برای آنها ردی گذاشته بودم و وزارت امورخارجه دنبال سرنخ هایی از من بود.از طرفی دیگر دوستان سایکل توریست در اروپا هم از سفرم مطلع بودند.آنها هم از سرنوشتم من راحت نخواهند گذشت.

با شگردهای خاص شکنجه می دادند.دست کش یکبار مصرف بهداشتی دستشان می کردند.وبه زیز گوش وگونه هایم سیلی می زدند.تا ردی باقی نماند.هنوز گوش چپم عوارض این شکنجه را دارد.باتومی شبیه لوله آب پلاستیکی داشتند.دور آن چسب پهن شیشه ای می پیچیدند.تا ردی باقی نماند.بصورت جوجه مرغی دستبند می زدند.تا از میله ای آویزان شوم.آنگاه به زدن شلاق ادامه می دادند.هر موقع از حال می رفتم آب سرد روی صورتم می ریختند.هنوز دست چپم عوارض این شکنجه را دارد.و بی حس شده است.بعضی مواقع قرص های مخصوصی می دادند.تا توهم و استرس داشته باشم.فکر کنم شبیه قرص های اکستازی بود.هر موقع مصرف می کردم.سبک و سرحال می شدم.

یک صندلی همه کاره بود.روی آن می نشاندند.تا نوع دیگر شکنجه را تجربه کنم.این صندلی خیلی برای نشستن کوچک بود.به کمرم فشارم زیادی وارد می شد.بالای زانوهایم شلاق می زدند.نشستن چند ساعته روی این صندلی به رانم  هم فشار می آورد.احساس می کردم.استخوانش دارد دو تکه می شود.بعداز شکنجه به زور قادر به حرکت می شدم.تا بعداز اتمام شکنجه تا زندان انفرادی چند بار بیفتم.در حین شکنجه هم چند بار افتادم.که هنوز زخم آنها قابل مشاهده هست.بعداز 35 روز دیگر ایستادن برایم سخت بودم.لرزش شدیدی داشتم.بدنم مثل تانک جنگی خشک شده بود.احساس می کردم.در حرکت مثل آنها استخوانهایم صدا می دهد.

یک شلاق مخصوص دیگر داشتند.که مثل چرخ دنده بود.به کف پاهایم که می زدند.سوز شدیدی را حس می کردم.گاها از پاهایم رد می شد و به بغل پاهایم می خورد.تا زخم عمیقش همچنان باقی بماند.و خیلی شکنجه های دیگر که انشاءالله فرصت شد همه را خواهم نگاشت.

در اعلام آنها هیچ ترسی ندارم.تا جنایت انسانهایی را عیان کنم.که بدون نگاه به واقعیت اتهام جاسوسی را می خواستند بر من تحمیل کنند.نمی دانم چه منظوری از اعتراف اجباری من عایدشان می شد.شاید بدلیل بعضی مسائل نتوانم به همه آنها اشاره کنم و از طرفی هم کسی در این راه و اثبات تخصصی اثرات این شکنجه در کنارم نباشد.اما نیک می دانم.آثار این شکنجه فرصت چند سال زندگی را به من نخواهد داد.اما مرگ را عملا دیدم و حس کردم.تا از مظلومیتم در این راه فریاد برآورم.تا همچنان پیشتاز حرکت نو در جامعه جهانی باشم.و تا آخرین نفس ازشعار صلح جهانی در این دنیای ظلم و ستم دفاع کنم.نفسم و حیاتم را در این راه در گرو خواهم گذاشت.

+ نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم آذر 1392ساعت 22:49  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

خانم شیرین عبادی برنده جایزه صلح جهانی به چه بهایی

خانم شیرین عبادی ،گرفتن جایزه صلح در این دنیاآرزوی هر انسانی است.اما این کار با چه بهایی باشد.ارزش آن را دو چندان می کند.شما برای رسیدن به این آرزوپشت پا به آب و خاک و وطن خود زدی.در دامان کسانی پناه گرفتی.که برایشان عدالت معنایی ندارد.تا جایی که منافعشان تامین شود.بر بوق و کرنای خود خواهند دمید.چرا که دفاع از حقوق انسانها برایشان یک بازی یک طرفه هست.شما هم نقش بوقشان را بازی کردید.تا یک روزی تاریخ مصرفتان تمام شود.می دانید در حق مردم ایران چه گناه نا بخشودنی مرتکب شدی.می توانستی قلمت را در جای دیگر پر ارزش کنی.اما در جایی پا گذاشتی که نشان بدهد، طعمه شیرانی باشی .تا در پناه گذرا،یک روزی اگر گرسنه شدند.بر تو هم رحم نخواهند کرد.

هنجارشکنی در جامعه ای که زندگی می کنی در هیچ جوامعی پسندیده نیست.حتی در جوامع ابتدایی و سنتی این قانون پابرجاست.شاید باشند کسانی که در مجموعه کوتاهی کنند.اما دلیل نمی شود.جایی که نشستی ،گرفتار در طوفانی، نشسته در قایقی آن را سوراخ کنی.

امیدوارم بر گذشته خود نگاه ویژه ای کنی.تا به خط آخر نرسیده دوباره به جامعه مهربان و انساندوست باز گردی و قلم ماندگاری را به رقص در بیاوری و از حقوق ایرانیان در کشورهای دیگردفاع کنی.می دانی،هم وطنان ایرانی بی گناه در زندانهای خارج از ایران دارند.شب و روز زیر شکنجه فریاد کمک و دادرسی سر می دهند.من این مظلومیت را در زندان امارات متحده عربی تجربه کردم.آنجا که در زندان امنیتی و مخوف امارات دور از نظارت سازمانها و گروههای جهانی اعتصاب غذا می کنندو ناله و ضجه هایشان دل هر انسانی را می آزارد.بدتر از آن به زور به آنها غذا خورانده می شود.گاها برای آنها برای شکنجه بیشتر سرم وصل می شود.

شاید اینها دوستان دوستان شما باشند.و خط قرمزی برای شما باشد.آنوقت به ظاهر نیت خوب و پاکتان کجا رفته است.تا کشور خودر امتهم بکنی.تا شک همه در نیت دریافت جایزه و اهدافتان عیان شود.به خود آیید و در این راه انسانی مادیات را فدای اخلاقیات انسانی بکنید.
+ نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم آذر 1392ساعت 23:16  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
شکنجه جوجه مرغی در زندان انفرادی امارات متحده عربی

روز پنجشنبه هفته چهارم بود.از صبح زود بعداز صبحانه مرا از زندان انفرادی به اتاق شکنجه بردند.دو نفر از من پذیرایی کردند.بعداز چند ساعاتی برای نهار مرخصم کردند. بعداز نهار دوباره را به اتاق شکنجه خواستند.بعداز پذیرایی با تازیانه ،خواستند.جوجه مرغی شکنجه بدهند.روی مچم.محافظ پارچه ای بستند.دستبند دستم کردند.خیلی کوچک بود.با فشار به مچم زدند. نشسته از زیر زانوهاهایم میله ای را رد کردند.واز یک بلندی آویزان کردند.به زیر پاهاو ... تازیانه می زدند.محافظ پارچه ای از مچم دور شده بود و به مچ دست چپم خیلی فشار می آورد.اعتراض کردم.با خشونت تمام شکنجه گر همان دستم را با دستش می چرخاند.تا درد شدیدی داشته باشم.صدای ناله و فریادم بلند بود.جمله اعتراف را تکرار می کردند.اما در همان حالت ضجه اعتراض می کردم.من دوچرخه سوار و یک معلم هستم.

بعداز ساعاتی مرا پایین آوردند.درد شدیدی داشتم.درد بدنم را فراموش کرده بودم.حواسم به مچم بود.که درد شدیدی داشت.باز روی زمین روی همان مچم کار می کردند.بعداز چند ساعاتی دوباره به اتاق انفرادی فرستادند.تا از همانجا بی حسی مچ دست چپم میراث این ظلم تا این لحظه باشد.


 

+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم آذر 1392ساعت 22:49  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
مشتری زیادی برای شکنجه داشتم

هفته سوم بود.که در زندان انفرادی امارات متحده عربی زیر شکنجه بودم.مشتری زیادی برای شکنجه داشتم.وقتم پر بود.زیر پاهایم تاول زده بود.15 روز بدون پتو و تشک و بالش را پشت سر گذاشته بودم.حالا نوبت بی خوابی بود.تمام زمانم برای شکنجه صرف می شد.پاهاهایم از تازیانه تاول خونی زده بود.ماهیچه هایم از درد تازیانه قدرت حرکت نداشت.زانوهایم می لرزید.تا با دستانم همدردی کند.شب را زیر شکنجه بودم.نزدیک نماز صبح به اتاق انفرادی آوردند.روی زمین به پهلو ی راست دراز کشیده بودم.اتاق انفرادی به رنگ زرد کرمی بود.کف اتاق هم رنگ سفید داشت.برخورد لامپ مهتابی با برخورد به کف زمین یک تصویر مغشوش را می آفرید.مابین عالم خواب و بیداری بودم.ضجه و ناله می کردم.خیلی سردم بود.احساس می کردم.روبرویم در عالم هپروت یک وان گرم حمام وجود دارد .هرچه تقلا می کردم.تا خودرا داخل آن بیاندازم.قدرت حرکت نداشتم.در همین افکار بودم.که زندان بان باز مرا برای شکنجه خواست.رد مسئول،یعنی مسئول شکنجه تورا می خواهد.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم آذر 1392ساعت 23:18  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
امداد با دوچرخه
در ترمینال شهید رجایی با تیم(time) دوچرخه سوار انگلیسی توریست در مسیر بندرعباس تا شارجه امارات در کشتی آشنا شدم.کیف کمکهای های اولیه ام را دید.از سنگینی آن تعجب کرد.توصیه کرد بعنوان سواره دوچرخه از حمل این بار سنگین صرفنظر کنم.اما گفتم،در مسیر حرکت با دوچرخه اگر خدای ناکرده صحنه تصادفی را دیدم.از این ابزار استفاده می کنم.در رکابزنی دور نوار مرزی ایران و ترکیه استفاده کردم.هرچند هلال احمر میانه مارا برای عضویت تحویل نگرفت.خوشبختانه دوره کمکهای اولیه را در کنارک ضمن خدمت فرهنگیان دیده بودم.داخل این کیفم.حتی ابزار و امکانات جراحی کوچک و بخیه آماده هست.

توضیح دادم.در هر جایی حادثه ای اتفاق افتاد.حتما بلافاصله تا رسیدن اورژانس قادر به ارائه کمکهای اولیه هستم.این حرکتم برایم یک انرژی خاص می دهد.هرچند با دوچرخه حمل آن دست و پا گیر باشد.


+ نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم آذر 1392ساعت 0:38  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
تازیانه زن
این شعر را در زندان انفرادی در کشور امارات متحده عربی به جرم واهی جاسوسی سرودم.فرصت نکردم تا آن را تنظیم کنم.     

تازیانه زن ،مزن تازیانه

بر جسم و جان این مرد

کف پای خسته از راه نو

نشان از تاول و خون مردگی

زخم گذر زمان

دستان سست و لرزان

در طلب دعای انسانی

در فریاد این راه سخت

گونه های سرخ شده

از خجل زمان خویش

در نای توانش

آوای صلح می دمد

خسته راه را خسته تر

با تازیانه ات

مکن در این راه

 خاموش و ناتوان

بگذر از تازیانه ات

تا اشک شکوه اش

روزی تورا زمین گیر نکند

درپرتواین تصویر

به باورش نگیرد تورا

ظلم برگناه تو

ازاین مرد

 

 
+ نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم آذر 1392ساعت 0:48  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
دوست خوبم جناب آقای دکتر محمدعلی نجفی،رییس سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی

سلام علیکم: 

 

          ضمن آرزوی طول عمر و عرض خسته نباشید

خوشحال و مسروریم،از اینکه زحمات و تلاش جنابعالی در نقطه دیگر نمود پیدا خواهد کرد.با توجه به سوابقتان در این راه حتما موفق خواهید بود.

چند سالی است با دوچرخه رکاب می زنم.از دو سال پیش هم خارج از ایران را با شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی به عنوان یک فرهنگی فرهیخته شروع کرده ام.امسال در کشور امارات به جرم واهی جاسوسی 78 روز در زندان انفرادی همراه با شکنجه وآزار روحی و جسمی بودم.شب تاسوعا تبرئه و آزاد شدم.دلایل تاخیرم در اعلام تبریک ،دوری از ارتباط باجهان خارج در این زندان بود.

بصورت افتخاری  از چند سال پیش با دوستان در کشور عزیزمان از توریستهای دوچرخه سوار با هزینه های شخصی در نام آوری کشورمان تلاش می کنیم.وتا به امروز زیر پوشش هیچ نهادی نیستیم.به امید خدا با حمایتهایتان این گروه را سازماندهی خواهیم کرد.چرا که با زحمات این گروه توانستیم.برتعداد گردشگران خارجی سال به سال بیفزاییم.همچنین در آینده با کمکتان بتوانیم.بر تعداد سفیران دوچرخه سوار کشورمان در کشورهای دیگراضافه نمایم.

بازهم امسال در سازماندهی تعیین محل برای خدمت در آموزش و پرورش کندوان نبودم.تا همچنان در دورترین نقطه به محل زندگی ام خدمت کنم.چراکه محل خدمتم را دوستان انتخاب کردند.تا مثل سالهای گذشته از قدرت مانورم برای تلاش و کوشش در این زمینه با کندی همراه شود.

انشاءا...اگر خدا عمری داد.از نزدیک ملاقتتان خواهم کرد.ودر این زمینه از رهنمودها و راهنمایی هایتان استفاده خواهیم کرد.
+ نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم آذر 1392ساعت 13:4  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
مصاحبه با پرس تی وی
قرار بود این هفته با تلاش و زحمات آقای کجوری از دوستان خوب این شبکه،دوستان از شبکه پرس تی وی برای انجام مصاحبه در میانه مهمان باشند.اما بدلایلی این امکان فراهم نشد.تا شخصا برای حضور و انجام مصاحبه هفته بعدی به تهران تردد کنم.لذا جا دارد از ابراز محبت و تلاش تمامی دست اندرکاران این شبکه تلویزیونی تقدیر و تشکر کنم.
+ نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم آذر 1392ساعت 13:35  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
حضور در انجمن ادبی میانه

انجمن ادبی میانه روح تازه ای می گیرد.در زندان انفرادی که در امارات متحده عربی با دوچرخه تابستان 92 به جرم واهی جاسوسی بودم.عهد بسته بودم.اگر زنده ماندم.حتما هر هفته به انجمن خواهم رفت.در اوج درد و عذاب شکنجه شعرهایم را زمزمه می کردم و تمام خاطرات حضور چند ساله را در این انجمن مرور می کردم.و چهره تک به تک عزیزان را مرور می کردم.نیروی حرکت را با محرکهای دیگربرای سفر با دوچرخه رااین عزیزان در من بارور کردند.تا در اوج احساس در جای دیگر دنبال گمشده هایم باشم.دیدار مجدد این هفته روح تازه دیگر در وجودم دمید.تا دوباره دست به قلم شوم.بیشتر شعرهایم حول و محور زندان و تالمات روحی 78 روز عذاب و رنج زندان امارات خواهد بود.

انجمن ادبی میانه هر هفته پنجشنبه از ساعت 16 تا ساعت 18 در سالن ارشاد سابق پذیرای قدوم مبارک شاعران و نویسندگان میانه ای خواهد بود.امیدوارم دوستان با درک شرایط ویژه و پویایی جدید انجمن،حضور به هم رسانند.منتظرتان خواهیم بود.

 

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم آذر 1392ساعت 23:49  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
ادامه نوشته

با یک سایکل توریست،78 روز در مخوف ترین زندانهای جهان قسمت هشتم

قسمت هشتم

از تاریخ جمعه بیست و چهارم  آبانماه 92  تا تاریخ  سه شنبه دوازدهم آذرماه 92 مطالب نوشته شده بعداز آزادی

مهمانی که 81 روز مرا از روشنایی خورشید محروم کرد

کشورامارات متحده عربی از کشورهای زیبایی است.که در این چند سال به یک کشور جذاب و توریستی تبدیل شده است.تبلیغات فراوان و وجود پتانسیلهای خاص توریست های زیادی را به این کشور مسلمان کشانده است.تا روز های خوبی را با امکانات موجود در این کشور در همه رشته ها فراهم بیاورد.در حالیکه روی بد آن شاید قابل تصور نباشد.

امسال در ادامه برنامه ام،این کشور را انتخاب کردم.تا بدترین خاطره یک دوچرخه سوار و سایکل توریست را رقم بزنم.تا به رکورد هایم تا در جای دیگر و با موضوع دیگر اضافه کنم و خوش باور یک حرکتی باشم که مرگ و زندگی مجدد را برایم تداعی کند.به جرم واهی جاسوسی دستگیر شدم و در مخوف ترین زندان برای اولین بار در عمرم 78 روز از همه چیز محروم باشم.عذاب ها و شکنجه این روزها دست آورد آن باشد.تا آخر عمر 50 درصد از سلامتی خودتاوان بدهم.واولین سایکل توریست نگون بخت جهانی باشم.این رکوردها حاصل این حرکت بود.

- 81 روز محروم از تلؤلو نور خورشید

- 18 شبانه روز محروم از امکانات ساده استراحت و خوابیدن روی کف زندان انفرادی در هوای سرد زندان(سیستم سرمایی زندان)

- عدم ارتباط با جهان خارج و خانواده و سفارت ایران در ابوظبی

- نداشتن هم صحبت در این مدت

-35 روز عذاب و شکنجه مداوم و شبانه روز بدون خواب

- 15 روز بدون خواب

و....

و چند رکورد دیگر که دوستان اماراتی ناخواسته به من کمک کردند.تا با ساده ترین راه و بدترین گزینه به آنها دست پیدا کنم.انشاءالله در فرصت های مناسب در این مورد بیشتر صحبت خواهم کرد.اما عوارض این حرکت سالها از نظر جسمی و روحی مرا رنج خواهد داد.چرا که هنوز از نظر جسمی در شرایط سختی قرار دارم.

تشکر ویژه از وزارت امورخارجه و سفارت ایران در دبی

بعنوان یکی دیگر از پرچمداران جامعه سایکل توریست ایرانی با شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی چند سالی است.فعالیت می کنم.در ادامه برنامه ام در تعطیلات تابستان امسال برنامه ویژه ای داشتم.تا به حرکتهایم در تعطیلات تابستان در کنار معلمی ادامه بدهم.اما حادنه بدی اتفاق افتاد بعداز شش روز رکابزنی در امارات شهر ابوظبی یک روز بعداز آخرین مطلبم در امارات به جرم واهی جاسوسی در چهارم شهریور 1392دستگیر شدم.

تحمل بار این اتهام خیلی سنگین بود.تنها مرجعی که می توانست مرا از این گرداب نجات دهد.وزارت امور خارجه ایران بود.که با درایت و آگاهی به نحو احسن بعداز تحمل مرارتها و عذابها مرا آزاد کردند.

جا دارد از تلاشهای عزیزان و شیر مردان وزارت امور خارجه ایران و سفارت ایران در ابوظبی و کنسولگری ایران در دبی تشکر و قدر دانی نمایم.امیدوارم برای آزادی دیگر عزیزان هم وطن در این زندان هم تلاش نمایند.
+ نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم آبان 1392ساعت 17:5  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

مابین مرگ و زندگی ،با آزادی در ماه محرم

صبح لباسهای شخصی ام را در یکی از مخوف ترین و با امنیت ترین زندانهای جهان در کشور امارات متحده عربی آوردند.به حمام و دستشویی بردند.تا لباسهای مخصوص زندان را کنار بگذارم.تا نزدیک ظهر در انتظار بودم.هنوز نمی دانستم چه خبری هست.احتمال می دادم 50 درصدیا برای اعدام ویا برای انداختن از روی پل می برند.چون زمزمه اش بود.40 درصدیا اینکه برای زندان عمومی می برند.10درصدیا هم دارم آزاد می شوم.این افکارمرا می رنجاند.تا همچنان در یک عالم ویژه با خدای خود باشم.

بعداز انجام مراحل اداری سوار ماشین مخصوص حمل زندانی کردند. دست بند زدند.چشم بند هم زدند.داخلش خیلی تاریک بود.بعداز 20 دقیقه حدودا ماشین در جایی توقف کرد.این بیست دقیقه برایم خیلی سخت گذشت.هنوز نمی دانستم.کجا می برند.از ماشین پیاده کردند.چشم بندرا باز کردند.احساس کردم.نظریه سومم دارد شکل می گیرد.

با وضعیت جسمی بدی حرکت می کردم.فرصت ندادند.تا کفشهایم را بپوشم.با دمپایی زندانی که لای انگشتی چینی بود.در حرکت بودم.فرودگاه ابوظبی بود.با آن وضعیت مسافرهای شیک که در تردد بودند.با یک نگاه ویژه مرا بر انداز می کردند.

سومین نفر بعداز یک خانواده بودم.که مردش سوار ویلچر بود.ردیف 21 آخر هواپیمانشستم .هنوز شک داشتم.از مسافر جلویی پرسیدم.فارسی بلدید.دیدم.جواب نداد.به انگلیسی گفتم.با تاکید گفت.آره فارسی بلدم.پرسیدم.تهران می رویم.گفت آره به طرف تهران پرواز می کند.خیالم تخت شد.چرا که هنوز نگران بودم.مبادا به طرف سوریه برود.چون در حین... گفته بودند.به سوریه می فرستیم.و...

شب سه شنبه 21/8/92 غروب به تهران رسیدم.اولش فکر می کردم.13 آبان است.اما فهمیدم.در شمارش اشتباه کره ام.

این خاطره در آینده کامل تر خواهد شد
+ نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم آبان 1392ساعت 18:7  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

فوری در زندان امارات در اعتصاب غذایم به من کمک کنید

زندانی شماره 154 چند مدتی است که به اعتصاب غذا دست زده است.یک هفته ای صدای ضجه و ناله او در سالن زندان انفرادی پیچیده می شود.گاها به او سرم می بستند.و با زور به او غذا می دادند.در حالیکه این هم وطن ایرانی نمی داند.این زندان امنیتی است و هیچ سازمان و گروه بین المللی به آن نظارت ندارد.اما شهامتش ستودنی بود.

از تمام هم وطنان انتظار دارم در شبکه های اجتماعی به کمک این هم وطنان بشتابند.چرا که هیچ کس از او خبری ندارد.به زبان ترکی تسلط دارد.و احتمالا اسمش سعید است.

هم وطن دیگر با شماره 150 زندانی دیگر است.اسمش مهدی است.لهجه زبانی اش به تهرانی ها می خورد.ترکی هم خوب صحبت می کرد.

وچند زندانی هم وطن دیگر هم بودند.که یکی را فقط تشخیص دادم.اصفهانی است.دو نفر دیگر را نشناختم.این زندان فوق العاده امنیتی و به صورت انفرادی است.کسی همدیگررا نمی بیند.برای ترددوعذاب و شکنجه از چشم بند استفاده می کنند.
+ نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم آبان 1392ساعت 18:21  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
نوشمک نمی خواهم
 موقع خداحافظی برای سفر به امارات متحده عربی به عرفان کوچلو گفتم می روم تا برایت نوشمک بخرم.این رفتنم 84 روز طول کشید.چند روز پیش هم برای انجام امور اداری و پیگیری کارم به تهران رفته بودم.باز می پرسیدند.عرفان بابا کجا رفته.با عصبانیت می گفته.رفته نوشمک بخرد.بعداز برگشتن با او شوخی می کردیم.و می گفتیم.بابا بره نوشمک بخره بااعتراض می گفت دیگه نوشمک نمی خواهم.

بعداز آزادی با قطار که به میانه آمدم.عرفان بغلم بود.با اعتراض می گفت بابا رفتی نوشمک بخری چرا دیر آمدی.

+ نوشته شده در  پنجشنبه سی ام آبان 1392ساعت 13:46  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

قهرمان ملی کشورمان:

۷۸ روز در زندان‌های امارات شکنجه شدم/ باورم نمی‌شود اعدامم نکردند

خبرگزاری تسنیم: بعد از شش روز رکاب‌زنی از شارجه تا ابوظبی، بدون هیچ دلیلی توسط نیروهای امنیتی دستگیر شدم و به مدت ۷۸ روز در زندان انفرادی همراه با شکنجه زندانی شدم و از من می‌خواستند برای آن‌ها به جاسوسی اعتراف کنم.

به گزارش خبرنگار گروه "رسانه‌های دیگر" خبرگزاری تسنیم، چندی پیش با حسین قره‌داغی، رکاب‌زن ملی و بین‌المللی کشورمان در خصوص هدفش از رکابزنی با دوچرخه و گشت در دور دنیا گفتگویی انجام دادم.. چند ماهی از وی خبر نداشتم تا اینکه چند روز پیش به دفتر روزنامه آمد و از اتفاقی که برای او در کشور امارات متحده عربی رخ داده بود، سخن گفت، آنچه در پی می‌آید گفته‌های قره‌داغی از 78 روز زندانی بودنش در این کشور است که به اتفاق شما آن را می‌خوانیم:

وی ابتدا گفت: کشور امارات متحده عربی از کشورهای زیبایی است. که در این چند سال به یک کشور جذاب و توریستی تبدیل شده است. تبلیغات فراوان و وجود پتانسیل‌های خاص، توریست‌های زیادی را به این کشور مسلمان کشانده است. تا روزهای خوبی را با امکانات موجود در این کشور بگذارنند. در حالی که روی بد آن شاید قابل تصور نباشد.

امسال در ادامه برنامه‌ام. این کشور را انتخاب کردم. تا بدترین خاطره یک دوچرخه سوار و سایکل توریست را رقم بزنم و به رکوردهایم در جای دیگر و با موضوع دیگر اضافه کنم و خوش باور یک حرکتی باشم که مرگ و زندگی مجدد را برایم تداعی کند، به جرم واهی جاسوسی دستگیر شدم و در زندانی مخوف برای اولین بار در عمرم 78 روز از همه چیز محروم شدم. عذاب و شکنجه این روزها دست آورد آن است، تا آخر عمر 50 درصد از سلامتیم را از دست دادم و اولین سایکل توریست نگون بخت جهانی هستم. این رکوردها حاصل این حرکت بود.

از تاریخ 29/5/92 از طریق آژانس سیعون سفر به قصد رکابزنی در کشور امارات متحده عربی جهت اهداف صلح و دوستی از بندرعباس با کشتی وارد آن کشور شدم. بعد از شش روز رکابزنی از شارجه تا ابوظبی، بدون هیچ دلیلی توسط نیروهای امنیتی دستگیر شدم و به مدت 78 روز در زندان انفرادی همراه با شکنجه زندانی شدم.انتظار من از مسئولین وزارت خارجه این است که با توجه به صدمات روحی و روانی و جسمی که به اینجانب وارد شده موضوع به مقامات اماراتی منعکس و علت بازداشت و شکنجه را اعلام نمایند. ازمن می‌خواستند برای آنها به جاسوسی اعتراف کنم، که با مقاومت اینجانب و اعتصاب غذا مجبور شدند آزادم کنند. در تاریخ 21/8/92 با هواپیمایی الاتحاد امارات با اسکورت ماموران امنیتی به میهن اسلامی (فرودگاه امام خمینی (ره) ) وارد شدم. ضمنا وسایلم را 1- دوچرخه، 2- موبایل، 3- دوربین عکاسی، 4- پول، 5- شناسنامه، 6-کارت ملی، 7-کیف توریستی، 8-دوربین چشمی عودت نمایند.

طی این مدت از نور خورشید، امکانات ساده استراحت، امکان ارتباط با خارج از زندان و خانواده و سفارت ایران در ابوظبی و... محروم بودم و در سلول انفرادی همراه با شکنجه به سر بردم.

قره‌داغی از وجود تعدادی ایرانی در زندان این کشور خبر داد و گفت: طی مدتی که در زندان بودم از وجود چند ایرانی در زندان مطلع شدم که امیدوارم مسئولین وزارت خارجه برای آزادی آنان اقدام نمایند. این رکابزن ملی درباره نحوه آزادی و بازگشتش به ایران چنین گفت: صبح، لباس‌های شخصیم را در یکی از مخوف‌ترین و امنیتی‌‌ترین زندان‌های جهان در کشور امارات متحده عربی آوردند. سپس مرا به حمام بردند تا لباس‌های مخصوص زندان را کنار بگذارم، تا نزدیک ظهر در انتظار بودم هنوز نمی‌دانستم چه خبر است احتمال می‌دادم مرا برای اعدام و یا برای به دریا انداختن روی پل می‌برند. چون زمزمه‌اش بود یا اینکه برای زندان عمومی می‌بردند این افکار مرا رنج داد.

بعد از انجام مراحل اداری سوار ماشین مخصوص حمل زندانی شدم. دست بند وچشم‌بند زدند بعد از 20 دقیقه ماشین در جایی توقف کرد این بیست دقیقه برایم خیلی سخت بود. هنوز نمی‌دانستم کجا می‌برندم از ماشین پیاده‌ام کردند، چشم بند را باز کردند. با وضعیت جسمی بدی حرکت می‌کردم. فرصت ندادند تا کفش‌هایم را بپوشم، با دمپایی زندان در حرکت بودم. فرودگاه ابوظبی بود، مسافرهای شیک که در تردد بودند با نگاه مخصوصی مرا برانداز می‌کردند.

ردیف آخر هواپیما نشستم هنوز شک داشتم از مسافر جلویی پرسیدم فارسی بلدید؟ جواب نداد به انگلیسی گفتم با تاکید گفت. آره فارسی بلدم. پرسیدم تهران می‌رویم؟ گفت آره به طرف تهران پرواز می‌کند. خیالم راحت شد چرا که هنوز نگران بودم مبادا به طرف سوریه برود. چون گفته بودند تو را به سوریه می‌فرستیم و... .

شب سه‌شنبه 21/8/92 غروب به تهران رسیدم. اولش فکر می‌کردم 13 آبان است. اما فهمیدم در شمارش اشتباه کرده‌ام.

منبع: رسالت
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم : انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر می‌شود.

+ نوشته شده در  شنبه نهم آذر 1392ساعت 19:54  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
دمپایی بدست بعداز شکنجه
هفته ششم بود.که در زندان انفرادی در امارت بودم.شب برای شکنجه بردند.زیر پاهایم از تازیانه تاول زده و خون مردگی داشت.تا راه رفتنم را با مشکل مواجه کند.بعداز شکنجه پاهایم بد جوری درد می کرد.چراکه که از سایز 44 در آمده بود.باد کردنش شماره آن را تا 48 بالا برده بود.بنابر این پوشیدن دمپایی لای انگشتی برایم سخت بود.

 

به زور از صندلی مخصوص پایین آمدم.تا زندانبان مرا تا اتاق انفرادی زندان همراهی کند.از پوشیدن دمپایی صرف نظر کردم.آنها را زیر بغلم گرفتم.تا با اوهمراه شوم.اما شکنجه گرفریاد زد.دمپایی را بپوشم.پوشیدن دمپایی و راه رفتن برایم سخت بود.با آنکه درد زیادی داشتم و راه رفتنم سخت بود.اما به راه رفتنم ،تو دلم نیشخند می زدم.تا این خاطره را در بدترین دوران عمرم فراموش نکنم.

+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم آذر 1392ساعت 14:4  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
دوچرخه سوار گمشده در خارج از ایران
بعداز حضوردر سفارت ایران در تاریخ 4/6/92 در امارات متحده عربی در شهر ابوظبی با دوچرخه،قرار شد به باشگاه ایرانیان در دبی بعداز دوروز برسم.تا در صورت امکان دوچرخه سواری مداوم را برای حمله به رکورد گینس بمدت 96 ساعت آماده شوم.اما حادثه شومی در کمینم بود.تا بی خبر مرا بمدت 78 روز ببلعد و روزهای سختی را برایم رقم بزند.بعداز خرید از یک هایبرمارکت و دیدن هتل هیلتون و مسجد خلیفه ابوظبی به طرف دبی در حرکت بودم.تا اینکه در کنار پل شیخ ابوظبی دستگیر شدم.

در این مدت در زندان انفرادی بودم و سفارت ایران ووزارت امور خارجه و خانواده از محل مفقود شدنم خبر نداشتند.امکان ارتباط را هم ندادند.از طرف این عزیزان پیگیری مفقود شدنم،دنبال می شد.اما اطلاع از حادثه بوجود آمده را نداشتند.وزارت امور خارجه به سفارت ایران در امارات شهر ابوظبی ومسقط کشورعمان و بمبی هندوستان نامه زده بود.فقط سفارت ایران درابوظبی روزملاقات را گزارش داده بود.بنابر این در طول 78 روزکسی اززنده بودن و محل زندانی بودنم خبرنداشت.استرس و فشار روحی زیادی در این مدت به خانواده وارد شده بود.نذر و نیاز زیادی کرده بودند.تا خبری از من بگیرند.تا اینکه شب تاسوعا21/8/92بعداز ظهر سه شنبه با پرواز ساعت 15/30 هواپیمایی الاتحادبعدا از تحمل مرارتها و رنج های فراوان مستقیما بدون اطلاع مقامات ایران با هواپیما مرا به تهران فرستادند.

+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم آذر 1392ساعت 14:10  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
 
سایکل توریست انگلیسی مهمان مردم خوب دروازده آذربایجان

از حادثه شومی که در امارات متحده عربی برایم در حین رکابزنی در تابستان 92 اتفاق افتاده بود.یک هفته از آزادی ام می گذشت.هنوز آثار شکنجه و عذاب در راه رفتنم هویدا بود.فشار روحی 78 روز زندان انفرادی عذابم می داد. اتفاقی بنجامین اسمیت دوچرخه سوار توریست انگلیسی را در میانه دیدم.می خواستم از مهمان نوازی طفره بروم.اما باور و درک شعور سایکل توریستی به من اجازه نداد.

روز جمعه یکم آذرماه بود.با تمام مشکلاتی که داشتم.این افتخار را از او گرفتم با کمال میل پذیرفت.در روزهای بعد که مدرسه می رفتم.برادران شیر مردم رسم مهمان نوازی را بجا آوردند.از نظر مالی هم بیشنر هزینه را در این روز هابه عهده گرفتند.بیشتر جاهای تفریحی و توریستی را با بنجامین چرخیدیم.بازار میانه و امام زاده و شهدای گمنام و... رفتیم.

در مورد زندانی شدنم در امارات هم با او صحبت کردم.با من ابراز همدردی کرد و از این اتفاق خیلی نارحت شد.

 

قز قلعه سی (قلعه دختر)

مسابقه والیبال راننده گان تریلی میانه که بنجامین در غیاب من نظاره گر این بازی بود

بنجامین هارمونیاکا(ساز دهنی) را خوب می نواخت.و با نت همراه آن را به صدا در می آورد.سجاد هم استاد فلوت بود.باهم همنوا خوبی بودند.بن با فلوت سجاد کار کرد.اما کار با فلوت سخت تر بود.فقط سجاد می توانست با نواختن آن اشک همه را با سوزش در بیاورد. 

مسیر رکابزنی بنجامین در ترکیه

امامزاده اسماعیل میانه با بنجامین

فرصت شد.تا بنجامین خبر رکابزنی خودرا در تلویزیون ترکیه ببیند.از دیدنش خیلی خوشحال بود.

شام باز مهمان خانواده مهربان و انساندوست آقای پاشایی بودیم.آقای ارسلان پاشایی و پسر گل و مهربانش فرهاد با آن خانه رویایی شان ،خاطره زیبایی را در این چند سال از ایران به سایکل توریستها هدیه داده اند.

حضور در مهمانی عمو ایرج زمانی در آچاچی هم جالب بود.عمو ایرج یک زمانی راننده ماشین ترانزیت بود.می دانست چطوری مهمان نوازی کند.

هتل کاج،که فرصت نشد تا دوست گلمان آقای عزت محمدی را ببنیم.چراکه او هم در این راه مهمان نوازی می کند.

در این چند روز هوشنگ برادر خوبم و مهربانم سنگ تمام می گذاشت.تا به بنجامین خوش بگذرد.عمو ایرج محمدی هم با او یک دوست کامل برای بن بودند.بازی شطرنجشان زیبا بود.برادرم و عمو ایرج در شطرنج خیلی سرعتی بازی می کنند.اما بنجامین در بازی با آنها عقب می ماند و از سرعت بالای این دو دوست تعجب می کرد.

بنجامین با عرفان خیلی صمیمی شده بود.به او انگلیسی یاد می داد.عرفان کوچلو در یادگیری زبان در این یکسال خیلی پیشرفت کرده بود.و چند کلمه انگلیسی را یاد داشت.تا با تلفظ آنها بنجامین را بیشتر به یاد دهی ترغیب کند.

عرفان دوست داشت.تا با ساز دهنی بنجامین بنوازد.ما مخالف این کارش بودیم.اما بنجامین اشاره می کرد.تا عرفان سازش را بنوازد.

 

+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم آذر 1392ساعت 16:24  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات

آقایی رضایی مدیر کل آموزش و پرورش استان آذربایجان شرقی به آرشیو زمان پیوست

درکشور امارات متحده عربی، زندان انفرادی زیر شکنجه بودم.شکنجه گر دلایل جابجایی ام را در این شش سال بازجویی می کرد.گویا برایشان جای سوال بود.یک نفر در عرض شش سال نه محل را برای خدمت انتخاب می کند.برای هر جوابی چند تازیانه می خوردم.در دلم می بایست برای این عزیز که باعث این تظلم شده بود.نفرین می کردم.اما گذشت زمان به من یاد داده بود.تا با آموزه های خانوادگی حتی برای دشمنانم هم دعا کنم.

برای توضیح جابجایی محل خدمت در آموزش و پرورش مجبور شدم.یک هفته فقط برای این پیامدروی صندلی مخصوص شکنجه بنشینم.و برای اماراتی هاتوضیح بدهم.
+ نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم آذر 1392ساعت 17:48  توسط حسین قره داغی  |  آرشیو نظرات
 
مدرکم برای ورود به امارات متحده عربی با دوچرخه قانونی و کامل بود.
 
مدارکم برای ورود به امارات متحده عربی با دوچرخه قانونی وکامل بود و هیچ نقصی نداشت.ویزای 14 روزه داشتم.در صورت ادامه برنامه ام برای رکورد گینس در شهر دبی برای جبران کمی زمان قرار بود.تلفنی با دفتر سیحون 14 روز دیگر تمدید شود.لذا از این لحاظ مشکل نداشتم.تا بابت آن زندانی شوم.

در تاریخ 92/5/28 از مرز دریایی شهید باهنر سوار کشتی شدم و مهرش روی پاسپوتم جا خوش کرده است.ودر 92/5/29 برابر با 20 اگوست 2013 وارد بندرشارجه(مینا خالد) با کشتی وارد کشور امارات متحده عربی شدم.که مهر ورود آن روی پاسپورتم خورده است.

در تاریخ چهارم شهریورماه 92 ساعت 11/30 در سفارت ایران حضور پیدا کردم.تا برای ویزای عمان اقدام نمایم.سفارت این قدرت را داشت تا این مشکل را حل کند.چرا که در ایران با برنامه ام برای ساعت و تاریخ ورود به کشور عمان هماهنگی پیدا نمی کرد.اما این کار را نکردند.قرار شد دو روز دیگر به باشگاه ایرانیان برسم.تا رکورد گینس را دنبال کنم.اما هر گز به این باشگاه نرسیدم.درست ساعاتی بعداز خروج از سفارت ایران در کنار پل شیخ ابوظبی دستگیر شدم.

اول ایدی ام (ویزا) را نیروهای امنیتی خواستند.بعد پاسپورتم را گرفتند.مشکلی نداشتم.اما به زور سوار ماشین مخصوص کردند.تا به زندانی ببرند.که در عمرم برای اولین بار با مقوله حبس مواجه شوم.پذیرایی 78 روز حاصل این پیامد بود.عکسهایم را بررسی کردند.مشکلی وجود نداشت.چراکه بیشتر از مکانهای عمومی و توریستی عکس گرفته بودم.آنهم بیشتر از حاضرین برای عکس گرفتن اجازه می گرفتم.

اتهام جاسوسی را پیش کشیدند.گریز از این اتهام کارساده ای نبود.باید از خودم دفاع می کردم.اما این اتهام راه فرار نداشت.باید تا آخرین نایم مقاومت می کردم.چراکه در این چند سال ثابت کرده بودم.با شعار زیبایی صلح جهانی چند سالی است.رکاب می زنم.تمام مدارکم موجود بود.چون فرهنگی بودم.فقط تابستان فرصت اینکار را داشتم.سال گذشته هم شبکه های تلویزیونی و روزنامه ها  و سایتهای خبری  کشور آذربایجان و ترکیه در تابستان 91 از من با نام سفیر صلح جهانی با دوچرخه خبر تهیه و پخش کرده بودند.

اتهام سنگینی بود.هر چه دلیل و دفاع می کردم.بر شدت شکنجه و عذاب می افزودند.تا عملا مرگ را در چند قدمی خود ببینیم.عذابهای روحی و روانی وجسمی زیادی به من وارد کرده بودند.در آخرین روزها دیگر قدرت راه رفتن و ایستادن را نداشتم.بدنم بدجوری تحلیل رفته بود.سردرد مداوم شدیدی داشتم.دل پیچه عذابم می داد.قرص و مسکن می دادند.اما خوابم نمی آمد.هذیان می گفتم.

تا اینکه یک روز لباسهایم را دادند.تا عوض کنم و خودرا برای یک تغییر آماده کنم.در این مدت با خانواده و جهان خارج و سفارت ایران ارتباط نداشتم.در بی خبری مطلق بودم.تا اینکه با اسکورت سوار هواپیما کردند.تا مهر خروج پاسپورتم در این کشوربتاریخ  دوازدهم نوامبر 2013 از طریق هواپیمای الاتحاد بخورد.و در فرودگاه امام خمینی ره تهران مهر ورود به ایران 92/8/21 روز سه شنبه خود نمایی کند.

از آزادی ام نه سفارت ایران و نه وزارت امور خارجه خبر داشت.اتنخاب روز تعطیل از شگرد اماراتی ها بود.تا رسانه ای نشود.چرا که روز تاسوعا و عاشورا و جمعه عملا همه جا تعطیل بود.تا بعداز یک هفته که به وزارت امور خارجه در تهران مراجعه کردم.اطلاع پیدا کردم.اصلا دقیقا از زندانی بودنم خبر نداشتند.فقط می دانستند.از من خبری نیست.حتی برای دریافت اطلاع باسفارت ایران در ابوظبی و مسقط و بمبئی مکاتبه کرده بودند.

 

این عکس جلد بلیط بود که در تهران گرفتم

بلیط هواپیما را به من ندادند.این کارت سوار شدن به هواپیما بود.که نام و نام خانوادگی روز پرواز و تاریخ و شماره پرواز و ساعت آنرا نشان می دهد.

  تصویر درج مهر ورود و خروج به کشور امارات در پاسپورتم

تصویر ویزای 14 روزه کشور امارات متحده عربی که از دفتر سیحون در تهران گرفته بودم.

تصویر شهر دبی کشور امارات متحده عربی که از کتابچه داخل هواپیما در تهران گرفته ام.

 

ادامه نوشته