هفته ششم بود.که در زندان انفرادی در امارت بودم.شب برای شکنجه بردند.زیر پاهایم از تازیانه تاول زده و خون مردگی داشت.تا راه رفتنم را با مشکل مواجه کند.بعداز شکنجه پاهایم بد جوری درد می کرد.چراکه که از سایز 44 در آمده بود.باد کردنش شماره آن را تا 48 بالا برده بود.بنابر این پوشیدن دمپایی لای انگشتی برایم سخت بود.

به زور از صندلی مخصوص پایین آمدم.تا زندانبان مرا تا اتاق انفرادی زندان همراهی کند.از پوشیدن دمپایی صرف نظر کردم.آنها را زیر بغلم گرفتم.تا با اوهمراه شوم.اما شکنجه گرفریاد زد.دمپایی را بپوشم.پوشیدن دمپایی و راه رفتن برایم سخت بود.با آنکه درد زیادی داشتم و راه رفتنم سخت بود.اما به راه رفتنم ،تو دلم نیشخند می زدم.تا این خاطره را در بدترین دوران عمرم فراموش نکنم.