قصه تلخ بابک شاداب فر و من از زندان امارات
بابک هم وطن مقیم بلژیک است.او در این کشور زندگی می کند.همسرش هم بلژیکی است.او در سال 2000 میلادی بابت طلبش از یک اماراتی در شهر عجمان دستگیر و به نا حق زندانی شده بود.اما مقاومت او در برابر این ظلم اماراتی ها ستودنی است.هیچوقت واخواهی خودرا حتی در زندان امارات کتمان نکرد.تا مستوجب عقوبتی سخت شود.

نزدیک به 68 روز در زندان همراه با شکنجه وعذاب را در امارات در شهر عجمان تحمل کرده است.او حالا با کمک دوستانش گروهی را تشکیل داده تا از هم وطنان و انسانهایی که در این کشور زندانی و شکنجه می شوند.دفاع کند.او هنوز دوره درمان خود را سپری می کند.چرا که اثرات شکنجه و تازیانه های اماراتی ها بعداز 13 سال اورا زمین گیر کرده است.برای هر بار استفاده از یک آمپول برای درمان ماهیچه ها و عضله ها و اثرات تازیانه بر کف پاهایش مبلغ زیادی را می پردازد.طوریکه فقط این آمپول برایش یک میلیون تومان آب می خورد.حالا بقیه هزینه ها سر جای خود.
مطالب وبلاکم را خوانده بود.شکنجه ها و عذاب های مرا بیشتر می دانست.تا حتما برای درمان مراجعه کنم.و گرنه کوتاهی در موردش منجربه زمین گیر شدن یا مرگم خواهد شد.می گفت همسربلژیکی اش در حین ترجمه مطالبم جهت پیگیری شکایتم توسط این عزیزان خیلی متاثر شده بود.واز این پیامد برایم خیلی ناراحت بود.ابزار شکنجه مرا خیلی بیرحمانه توصیف می کرد.چراکه نوع شکنجه مرا نسبت به خودش شدیدتر می دانست.
می گفت: در زمان زندانی بودنمان به سفارت ایران دسترسی داشتیم.وبه ما سر می زدند.اما در تعجم چطور بی خبر از همه چیز زندانی بودی و به هیچکدام دسترسی نداشتی.از این پیشامد برایم خیلی ناراحت بود.مرا ترغیب می کرد.حتما دنبال کارم باشم.و کوتاه نیایم.می گفت.تا جایی که توان داشته باشم.در این راه کمکت خواهم کرد.
من در زندان مخوف و خارج از نظارت سازمانها و گروه های بین المللی در کنار پل شیخ در ورودی ابوظبی دست راست نزدیک چهارراه وزرا بودم.همه چیز این زندان فوق امنیتی بود.برای شکنجه چشم بند می زدند.تا چهره زشتشان را نبینیم.گاهی شیطنت می کردم و از زیر چشم بند،چهره شان را در ذهنم می سپردم.هنوز چهره تک تکشان را دارم.هر روز مرور می کنم.تا مبادا از ذهنم بیرون روند.هم وطنانی هم که در این زندان بودند.با شگردهای خاص به هم پیام می دادیم.تا در صورت آزادی برای آزادی دیگران هم تلاش کنیم.من توانستم دقیقا 7 نفر از هم وطنانمان را شناسایی کنم.چرا که بیشتر زندانی ها از ایران و کشورهای جهان سومی بودند.هنوز ناله ها و ضجه های مهدی و سعید در ذهنم تداعی می شود.تا در عالم خلوت به حالشان بگریم.
شکنجه و عذابهای این روزها به حدی بود.که دیگر برای مرگ آماده شده بودم.دیگر از چیزی نمی ترسیدم.و آلان هم نمی ترسم.می گفتند.هر کجا باشی ما نیرو داریم.کشتنت برای ما مثل آب خوردن هست.حتی در میانه هم نیرو داریم.که منتظر فرمان ما هستند.می گفتند.خانوادهات را هم خواهیم کشت.باید اعتراف کنی و گرنه روزهای سختی برایت خواهیم چید.هفته دوم بود.که در زیر شکنجه اعلام کردند.خانواده ات را کشته ایم.
بابک خیلی با من درددل کرد و مرا به مقاومت و پیگیری شکایتم ترغیب کرد.تا همچنان بدنبال جمع آوری مدارک باشم.تا بتواند از من دفاع کند.
این عکس بر گرفته از خبر تلویزیونهای ترکیه توسط خبرنگار آنادلی آژانسی هست.که در 16 روزنامه ترکیه هم چاپ شده بود.اولین سفرخارج ازایران و سومین کشوری بود.که پایتخت آن را نخ پیچی می کردم.بیشتر سفرهایم بعداز تعطیلات مدرسه در فصل تابستان صورت می گیرد