این شعر را در زندان انفرادی در کشور امارات متحده عربی به جرم واهی جاسوسی سرودم.فرصت نکردم تا آن را تنظیم کنم.     

تازیانه زن ،مزن تازیانه

بر جسم و جان این مرد

کف پای خسته از راه نو

نشان از تاول و خون مردگی

زخم گذر زمان

دستان سست و لرزان

در طلب دعای انسانی

در فریاد این راه سخت

گونه های سرخ شده

از خجل زمان خویش

در نای توانش

آوای صلح می دمد

خسته راه را خسته تر

با تازیانه ات

مکن در این راه

 خاموش و ناتوان

بگذر از تازیانه ات

تا اشک شکوه اش

روزی تورا زمین گیر نکند

درپرتواین تصویر

به باورش نگیرد تورا

ظلم برگناه تو

ازاین مرد


زندانی