وقتی که دوچرخه را تست می کردیم.همه اش به یاد تو بودم.دوست داشتم در این شادی کنارم می بودی.می دانی که حق استادی به گردن من داری.هر چه دارم از تو دارم.راهنمایی و کمک تو در این طرح از یادم نخواهد رفت.آن زمان که من و تو در کودکی دوست داشتیم یک کارگاهی می ساختیم و باهم ایده ها و فکرهایمان را برای طرح نو راه می انداختیم.آن زمان که می خواستیم. باور زمان را در اعتقاد به قانون نیوتن بشکنیم.اما روزگار اجازه نداد.
خوشحالم بالاخره در این حرکت باهم چنین کاری را کردیم.و یکی از آرزوهای دوران کودکی مان را با تمام مشکلات عملا زنده کردیم.