زنده در گوریم و ما را آگهی از خویش نیست


دیر بازی در فشاریم و امیدی پیش نیست


زندگانی را رها کردیم و تنها بر نفّسها زنده ایم


این نفسهای پسین هم جز مشقت بیش نیست


محتسب مست غرور مکنت و قدرت شده


مسخ گشته آدمی دیگر مآل اندیش نیست


شحنه و مفتی و میر و محتسب در عشرتند


در تطاول دست درازان را دگر تشویش نیست


قلدران در عیش مطلق با ریا و زور و زر


بر دل درمانده بیچارگان جز ریش نیست


سهم مردم را ببین با برگ قانون میخورند


میلیونی های نجومی را ملال از فیش نیست


گر مشقت هست و کمبودی بود سهم الجمیع


گر خوشی باشد چرا بر خسته درویش نیست؟


طاغیان خوان امانت را به یغما میدرند


ای دریغا سهم رعیت وعده هایی بیش نیست


وعده سر خرمن و خواباندن طفلان به کی


پیشکی خوردند خرمن خوشه ای بر نیش نیست


شرم بادا بر شبانان دروغین دوروی خیره سر


خوفشان برضجه ها و ناله هم کیش نیست

شعراز:

هوشنگ قره داغی میانا مجنونی

اسفندماه 95