سلسله مطالبی خواهد بود.که به نیابت از نگاه به تمام بچه های دنیا از این به بعد، بعداز چالش و مرور آن در سینه ام ،خواهم نگاشت.دلیل انتخاب این عنوان رابطه پدر و پسری در نگاه  اشتراکهای نسل انسانی است.که بعداز گذر از آموختن این حس در گذر عمر با محدوده ها و شرایط خاص نگاشته خواهد شد.

آنجا که در یک تصمیم نا خواسته در فرصت عمر در نا امیدی مطلق زندگی در جبر از دست دادن رکن اصلی ادامه حیات چون پدر و مادرم تصمیم گرفتم با نگاه و دید انساندوستانه ای بدون نگاههای سیاسی به این حیطه سرک بکشم.در هر فرصتی با یک موضوع در خلوت شبهای روستای هفت چشمه به عنوان معلم داوطلب خدمت در یک روستای دور افتاده و محروم همراه با بازسازی مدرسه و روند زیبای این محیط با تمام بچه های ایران و دنیا خواهم بود.

آنجا که در بدترین شرایط یک نظم و ستون یک پدیده در نهایت عقبگرد عقده ها و حقارتها یک نگاه زیبایی آفریده می شود.جایی که آشفتگی و بی نظمی و زوال ارزشهای اخلاقی انسانی یک تفکر نو و محکمی برای پی ریزی یک اجتماع محکم برای رسیدن به وجه اشتراک همسفری این فرصت آفریده می شود.واکاوی نظامهای اجتماعی توسعه یافته چنین تغییری را تایید می کند.تا در امیدی دیگر شاهد تحقق یافتن چنین مرام و سیرت انسانی لایه های اجتماعی برای تحول و پویایی پوست اندازی می کند.

این سلسله نامه های به پسرم با عنوان (سلام پسرم درآینده در مرور زندگی با عنوانهای روز مره)تقدیم خواهد شد

سلام پسرم

این نامه را از این به بعد به تو به نیابت از بچه های دنیا خواهم نوشت.هر چند حس می کنم در مقایسه لایه های اجتماع جهانی دقیقا اولین و با جرات آخرین هم نخواهم بود.اما هر گز از انصاف و راست گویی بدون بی طرفی دور نخواهم بود.

دلیل انتخابت هم اشتراکهای انسانی است.که می تواند.نزدیکی نگاه ها را در پسر بودنت در کنار تعلق فرزندی را برایم در تصور عدالت گونه و نزدیکی به حقیقت فراهم بیاورد.تا از چاپلوسی و تملق بدور باشم.و راحتر بتوانم با این عنوان در چرخش قلم مانور بیشتری داشته باشم.

همه فقط فرصت یکبار نفس و زندگی کردن را در این دنیا خواهیم داشت.آموزه ها و محرکهای زندگی در کنار اعتقادات خاص به ما خواهد آموخت .چطور و چگونه زندگی کنیم.ظاهرا پاسخگوی سوالها و انتظارات اطرافیان نخواهیم بود.چرا که این روال انتخاب از بنای خلقت در سرشت تک تک انسانها بوده است.بعضی ها پر رنگ بوده و به رشته تحریر در آمده و سینه به سینه نقل شده است.بعضی ها هم که در اکثریت هستند.در لفافه مرگی پیچیده شده و مهر و موم شده است.اما در این بین تنها راه انسانیت و انسان بودن مورد تحسین واقع شده است.و ازسازندگان آن فقط نامی مانده است و جسمشان در تلی از خاک در پوسیده گی رنگ باخته است.

من از خردسالی پدر و مادرم را از دست داده ام.در این فرصت اندک ارزش و قداست این دو بزرگوار را در بدترین درس فلاکت و زندگی و سرنوشت در غیبتشان خوب آموخته ام.آنجا که در مسیر مجهول زندگی ام در بن بست ها تنها تداعی درسهای آنها مشوقم بوده اند.تا شاید این خلاء ها نگاه زیبای زندگی و بودن در کنار انسانهارا بر من تقویت کرده است.تا فراتر از حس عمومی به راه زیبای انسانیت بیندیشم و در این راه فارغ از زمزمه های یک فرهنگ کج در مسیر تعریف شده و خوب قدم بگذارم.شاید خیلی ها با کنایه شنا بر خلاف جهت رودخانه را تفسیر کنند.اما به راهم ایمان دارم.همانقدر می فهم که دنیا ارزشی ندارد.و نیکی می ماند کافی است.

این مطالب را زمانی خواهی فهمید که من نیستم.یا در جایی قرار خواهی گرفت که درک این کلمات برایت ملموس تر شود.اما هر چه هست.تجربه خاصی است.که در سلسله نسل بشر تلاش می کند.بهتر زیستن در این فرصت کم را می آموزد.

در طول نوشتن این مطالب حتما سلسله وار این مسیر زیبا را واکاوی خواهم کرد.شاید به نوعی دلخوش این نفس آخر باشم که دارم قرب زیبای خداوندی را تفسیر می کنم.شاید آن زمان این نوشته ها تکراری یا هم غلو و به بهایی ارزش نداشته باشد.اما باز می توان تفسیر گذشته و آینده را تا حدودی برای یک تصور زیبا هدیه داد

در قسمت های بعدی منتظر باشید

حسین قره داغی