بی خبر در حال حرکت بودیم.درراه از یک صحنه تصادف در پیج جاده ای ،پایین تر از زرنکش گریختیم .کم مانده بود .در اشتباه خودم و هموطنی گیر کنیم.من از پایین به بالا می رفتم.ماشین رودرو از بالا می آمد.تسلط او بر خالی بودن جاده کامل بود.اما من اصلا دید و اشراف به جاده را بدلیل موانع نداشتم.خدا رحم کرد.از یک تنگه باریک و برفی ،سالم رد شدیم.جا دارد از این هم وطن سمندی بابت ترکاندن این آدرنالین ناخواسته عذرخواهی کنم.

در راه آقای حاج عیسی خانی همکار و دوست خوبمان از بسته بودن دره مرگ مارا خبر دار کرد.وگرنه حادثه بدی اتفاق می افتاد.او هر روز در این مسیر جویای حال ما می شود.تا نگرانی اش را در رسیدن ما به مدرسه برطرف کند.او بومی این منطقه و مدیر مدرسه مان است.به درد و رنج های جاده و تردد اشراف کامل دارد.

بالای دره مرگ در پناهگاه کوچکی ،زمبه آرام گرفت.تا به اتفاق دوست و همکار خوبم آقای قربانی با پای پیاده تا انتهای دره رفتیم.قطار ماشینها از دور معلوم بود.و....